توضیحات

                                                                         کتاب نارگون

                                                            معرفی کتاب نارگون

رمان نارگون، روایت دختری تنها و جوان است که در زندگی با ناملایمت‌های زیادی مواجه می‌شود. او در پیله‌ای که خود ساخته است، فرو رفته و در بی‌عدالتی‌ها و ناامنی‌های جامعه، روزگار سخت خود را می‌گذراند. دختر بازیچهٔ بازی‌های شگفت‌انگیز و دشوار دنیا می‌شود و حال و گذشتهٔ مبهمش به‌هم گره می‌خورد و آینده‌اش را پیش‌بینی‌ناپذیر می‌کند. داستان هم از این قرار است که حضور مهمانی ناخوانده، معمایی می‌شود برای اهل خانه‌ٔ حاج‌محسن عظیمی خصوصا نوه‌اش سوگند. آراد با آن خالکوبی روی بازوی و قیاقه متمایز هیچ سنخیتی نمی‌تواند با حاج‌محسن معتمد بازار داشته باشد که آن‌طور مورد توجه پدربزرگش قرار بگیرد. سوگند برای حل این معما کم‌کم به آراد نزدیک می‌شود، مردی که گذشته‌ای ناگفتنی به همراه دارد. ولی سوگند خیلی دیر به راز اصلی زندگی او پی می‌برد وقتی دیگر کار از کار گذشته است و دل به کسی داده که نباید!

بخشی از کتاب نارگون

– آقاجونم چه کارایی می‎کنه! حداقل می‎ذاشت عروسی من تمام می‎شد بعد اینو برمی‎داشت می‌آوردش.

و اخم کرده وارد اتاق شد. نگاهی به ساعت انداخت. نزدیک هشت بود. کتابش را برداشت و روی تخت دراز کشید و گفت:

– باز این دختره دیر کرده. عجب پوست‌کلفتیه! هر شب آقاجون بهش گیر می‎ده، باز کار خودشو می‎کنه!

و سری تکان داد و کتابش را باز کرد و مشغول خواندن شد.

نرگس‌خانم پله‌های ایوان را آرام‌آرام پایین آمد. حاج‌محسن نیم‌نگاهی به همسرش انداخت و از جا بلند شد و سمت او رفت:

– بده به من حاج‌خانم!

و سینی را از دست او گرفت. نرگس‌خانم که دستش آزاد شده بود، چادرش را مرتب کرد و سمت تخت گوشه حیاط رفت. برای دیدن چهره مهمان حاج‌محسن نیم‌نگاهی سمت تخت انداخت که با دیدن او از جا بلند شد. توی این چند سال اولین باری بود که او را می‎دید. از دیدن هیبت او برای یک لحظه ترسید، ولی او سرش را پایین انداخت و مؤدبانه سلام کرد:

– سلام حاج‌خانم!

حتی صدایش هم به نظرش زمخت و ترسناک آمد. نیم‌نگاهی به حاج‌محسن انداخت که سینی چای را روی تخت بین او و خودش گذاشت و لبی تر کرد. آرام گفت:

– علیک سلام پسرم. خوش اومدی. مادر خوبن؟

سر افتاده پسر افتاده‌تر شد. با همان صدای خش‌دار و نخراشیده‌اش گفت:

– دو ماهی هست عمرشونو دادن به شما.

نرگس‌خانم جا خورده و مغموم گفت:

– خدا صبر بده!

و رو به حاج‌محسن گفت:

– حاج‌آقا نگفته بودین!

حاج‌محسن همسرش را نگاه کرد و بعد نگاهش را داد به مهمانش:

– آراد ما رو غریبه دونسته به ما هم نگفته. من از سدرضا شنیدم.

آراد سرش را بیشتر پایین انداخت و گفت:

– کم زحمت ندادم به شما تو این چند سال!

حاج‌محسن با دست تخت را نشان داد و گفت:

– بشین. چایت یخ کرد!

آراد منتظر شد تا حاج‌محسن نشست و بعد نیم‌نگاهی به نرگس‌خانم انداخت که او هم گفت:

– بفرما پسرم. شام که هستی؟

آراد همان‌طور ایستاده جواب داد:

– نه ممنون! مزاحم نمی‎شم.

حاج‌محسن بود که گفت:

– چه مزاحمتی. بشین پسرم!

نرگس‌خانم هم با سر حرف او را تأیید کرد و گفت:

– آره پسرم بمون. اینجام خونه خودته!

آراد بالاخره نشست:

– ما نمک‌پرورده‌ایم!

نرگس‌خانم راهش را کج کرد و دوباره سمت پله‌های ایوان رفت و گفت:

– با اجازه من برم سراغ شام!

آراد دوباره نیم‌خیز شد و نرگس‌خانم نفس‌زنان پله‌های ایوان را بالا رفت و زیر لب نگران گفت:

– نگهش نداره اینجا! آدم همین‌جور نگاشم می‎کنه دلش کنده می‎شه. حاجی یه مشورتم با من نکرد!

و در را باز کرد و وارد سالن شد. ستایش توی سالن با تلفنش صحبت می‎کرد. از قیافه گل‌انداخته‌اش معلوم بود که با مرتضی حرف می‌زد. با همان بلوز و شلواری که توی خانه می‌چرخید، روی مبل مقابل تلویزیون نشسته بود و کانال‌ها را بالا و پایین می‎کرد. نرگس‌خانم به او اشاره کرد که یک وقت مرتضی را تعارف نکند برای شام بیاید اینجا که همین اول کار دردسر درست ‎شود. ستایش با نگرانی به مادرش نگاه کرد و سری تکان داد و دنباله حرفش را گرفت.

نرگس‌خانم وارد آشپزخانه شد و چادرش را برداشت و بی‌حواس دور خودش چرخید:

– شام برای اون درست نکردم که!

و در قابلمه را برداشت و به کوفته‌های در حال جوشیدن نگاه کرد. پنج دانه درست کرده بود برای خودشان. فکر نمی‎کرد حاج‌محسن این وقت شب مهمان بیاورد. “لااله‌الاالله”‌ای زیر لب گفت و به ستایش که با همان لباس آمده بود توی آشپزخانه تشر زد:

– نامحرم تو حیاطه‌ها!

– خودتونم می‎گین تو حیاط!

– این پرده‌ها اعتباری ندارن. بیرون تاریکه این تو روشنه، دیده می‌شی!

ستایش پوفی کرد و موهایش را با دست گرفت و زیر گردنش را تکان داد و گفت:

– جای اینکه به من گیر بدی یه چیزی به نوه عزیزت بگو که باز از هشت گذشت هنوز نیومده خونه!

0/5 (0 دیدگاه)