توضیحات

            کتاب داستانهای برگزیده ماکسیم گورکی

                                             معرفی کتاب داستانهای برگزیده ماکسیم گورکی

ماکسیم گورکی به عنوان بزرگترین نویسنده ادبی انقلاب روسیه تلقی می شود. مجموعة حاضر، حاوی برگزیده ای از داستان های کوتاه روسی، با عنوان های: «می باگورکی»؛ «همسفر من»؛ «نخستین عشق من» «پادشاهی که بیرق سلطنت را برافراشت»؛
«معلم اخلاق»؛ فرانسة زیبا»؛ «استادان زندگی»؛ «بچه ها»؛ «پدر و پسر»؛ «عبرانی»؛ «زن چشم کبود»؛ «مادر و فرزند»؛ «افسانة مادر»؛ «عجوزة ایزرگیل»؛ «افسانة وانکو»؛ «جماعت»؛ «زندانیان»؛ «شب میلاد»؛ «نهم ژانویه»؛ «واسکا سرخه»؛ «رومان»؛ «سرزمین
اندوه»؛ «فضول» و «ملاقات» است. در خلاصة داستانهای برگزیده ماکسیم گورکی می خوانید: روزی فردی به خانة «گورکی» می رود و
داستان هایی را که دیگر نویسندگان برای گورکی فرستاده اند روی میز کار او می بینند، او که کنجکاو از این مسئله بود، روز دیگری که
وارد خانة گورکی می شود، نویسندة جوانی را با نام «ایوان موکاسه یف» می بیند که در حال خواندن داستان خود برای گورکی است.
پس از پایان داستان، گورکی به تحلیل آن می پردازد و آن فرد نیز به راز ماجرا پی می برد.

قسمت هایی از کتاب داستانهای برگزیده ماکسیم گورکی
سه سگ عظیم الجثه پشمالو در تاریکی به ما حمله آوردند، شارکو که هنوز هم از هق و هق نیفتاده بود فریادی وحشت زده کشید و به خاک افتاد. من پالتوی خیس را به طرف سگ ها پرتاب کردم و خم شدم تا سنگ و چوبی بردارم. هیچ چیز جز علف به دستم نخورد.
سگ ها دسته جمعی حمله کردند و من هم انگشتانم را توی دهانم کردم و با تمام قوت سوت کشیدم. سگ ها عقب رفتند و من صدای قدم کسی را که به سوی ما می دوید شنیدم. لحظه ای بعد، ما در میان دایره ای که از چهار نفر تشکیل شده بود کنار آتش
نشسته بودیم. هر چهار نفر لباسی از پوست گوسفند که از خارج هم پوست دوزی شده بود بر تن داشتند. خاموش بودند و با بی اعتمادی به ما نگاه می کردند و به داستان من گوش می دادند. دو نفر از آن ها روی زمین نشسته بودند و چپق می کشیدند، دیگری که
تنومند بود و ریش های سیاه و انبوه و کلاه قفقازی به سر داشت به چوب دستی تکیه داده و در پشت سر ما ایستاده بود. چهارمی که
پسرک جوان و موخرمایی بود، در درآوردن لباس شارکو به او کمک می کرد. شارکو همان طور گریه می کرد. چوب دست هایشان روی
زمین افتاده بود. از چند قدمی ما زمین در وسعت زیادی از پوششی خاکستری رنگ و شبنمی پوشیده شده بود و به برف های بهاری
شباهت داشت که کم کم آب می شوند. تنها بعد از نگاهی دقیق و مدتی دراز توانستم گوسفندهایی را که کپه کپه گرد هم آمده بودند
تشخیص بدهم. عده آن ها چندین هزار بود و خواب و تاریکی شب همه آن ها را در توده ای که استپ را پوشانده بود به هم فشرده بود.
پشت هم بع بع می کردند.

0/5 (0 دیدگاه)