توضیحات

                                                   کتاب جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند

                                          معرفی کتاب جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند

این کتاب دربردارنده داستانی آمیخته با طبیعت، ماجراجویی، رهایی و عشق پیرامون دختری به نام کایا است که در شش سالگی رها شده و طبیعت تبدیل به تنها خانواده او می شود. دختری که تمسخر، قضاوت، تنهایی و احساسات گوناگون را تجربه می کند، از طبیعت می آموزد، زیستن را فرامی گیرد و امید را در می یابد.

هنگامی که جنازه ستاره فوتبال شهر در تالابی نزدیک به محل زندگی کایا پیدا می شود سوالی در ذهن جرقه می زند: او چه ارتباطی با این واقعه دارد؟

“جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند” با نثری شاعرانه و روندی جذاب خواننده را وا می دارد تا یک نفس به خواندن ادامه دهد و با پایانی شگفت انگیز او را غافلگیر می کند.

 

گزیده ای ازکتاب جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند

کایا هر روز صبح زود بیدار می شد و همچنان منتظر شنیدن سرو صدای مادر موقع آشپزی بود. صبحانه ی مورد علاقه ی مادر، خاگینه تخم مرغ مرغهای خودش، گوجه های قرمز و رسیده ی برش خورده و کیک ذرت درست شده از ترکیب بلغور ذرت، آب و نمک روی روغن داغ بود. وقتی که ترکیب مواد کیک داخل روغن داغ می رفتند، مثل حباب بالا می آمدند و گوشه های آنها همچون یک نوار برشته سرخ می شدند. مادر همیشه می گفت تاوقتی که صدای چرق چرق کردن غذا از اتاق بغل دستی شنیده نشود، اسم آن را نمی شد سرخ شدن گذاشت؛ کایا کل عمرش با شنیدن صدای ترق و تروق آن کیک ها در روغن از خواب بیدار می شد و دود آبی رنگ ذرت های داغ را بو می کشید. اما حالا دیگر هیچ صدایی از آشپزخانه بلند نمی شد و کایا به محض بیدار شدن، از رختخواب روی ایوان به بیرون می پرید و دزدکی به سمت مرداب می رفت.

ماه ها پشت سر هم گذشتند و زمستان آرام آرام همچون زمستان های قطب جنوب از راه رسید. خورشید همچون پتویی گرم، شانه های کایا را در برمی گرفت و او را عمیق تر از قبل به سمت تالاب می کشاند. کایا گاهی صداهایی را در شب می شنید که نمی شناخت یا از صدای صاعقه ای در آن حوالی از جایش می پرید، اما هروقت که گیج می شد و با چیزی برخورد می کرد، زمین آنجا بود که او را در آغوش خودش می کشید.

0/5 (0 دیدگاه)