توضیحات

                                                                         کتاب مرد غیر قابل اعتماد

                                                      معرفی کتاب مرد غیر قابل اعتماد

کتاب مرد غیر قابل اعتماد آخرین رمان یوستین گردر، حکایت مردى است که عمیقاً احساس تنهایى دارد و براى رهایى از رنج تنهایى در پى آن است که با جمع درآمیزد و بدین وسیله از رنج خود بکاهد.

رمان مرد غیر قابل اعتما‬د در مورد تنهایی اگزیستانسیال است. مفهوم تنهایی از مهم‌ترین مفاهیم فلسفه اگزیستانس به شمار می‌رود که در بعد جدیدی از فلسفه یعنی «معنای زندگی» قرار می‌گیرد. یوستین گردردر این رمان نیز از تنهایی انسان مدرن صحبت می‌کند و رنجی که انسان از این تنهایی می‌کشد. گردر به دنبال این است که این تنهایی را تلطیف کند.

مجبورم از دیار خود هجرت کنم. با چند ساعت پرواز در کشورى دور فرود مى‌آیم. همه چیز برایم ناآشنا است. اضطراب و دلهره وجودم را فرا گرفته است و حقیقتاً مى‌ترسم. گرچه دور و برم مملو از انسان است، اما زبان گفت و گو با هیچ یک را ندارم. انگار به جهانى دیگر پرتاب شده‌ام. به شدت نیازمند همدمى هستم که با او بنشینم و از رنج غربتم بکاهم. ولى این‌جا خودم هستم و خودم و هیچ‌کس جز خودم نمى‌تواند مرا از تنهایى برهاند. پس باید به حقیقت تنهایى پناه آورم و بر خودم آشکار شوم.

یاکوپ تنها با مادرش زندگى مى‌کند و پدرش خانه به دوش است. نه برادرى دارد و نه خواهرى. هنگامى که جوان است پدر و مادرش را از دست مى‌دهد. او در زندگى زناشویى هم ناموفق است و مجبور به جدایى مى‌شود. این‌ها عللى مى‌شوند که تنهایى وجودى او سربرآورد. دوست صمیمى‌اش یک عروسک پارچه‌اى است که همواره با هم گفت و گو دارند. یاکوپ براى کاستن از رنج تنهایى دائماً به دنبال همدم است. زمانى با یک راننده تاکسى آشنا مى‌شود و به او دل مى‌بندد، اما راننده در عین حال که یاکوپ را دوست دارد، به مردى دیگر متعهد است و از این رو راهى به جز جدایى نمى‌ماند. زمانى دیگر دلبسته یلوا مى‌شود، اما این دلبستگى نیز به جایى نمى‌رسد. وقتى دیگر عضو گروه هیپى‌ها مى‌شود تا بتواند براى خود دوستانى دست و پا کرده و تنهایى خود را تسکین دهد، اما بعد از مدتى پى مى‌برد که این گروه عقاید افراطى خودشان را دارند و نمى‌تواند به آن‌ها دل ببندد. در ضمن این آشنایى‌ها، بزرگ‌ترین دغدغه یاکوپ شرکت در مراسم خاکسپارى افراد است. شرکت در این مراسم از آن روست که بودن در جمع را دوست دارد و فکر مى‌کند که بدین شیوه مى‌تواند براى خود ارتباطاتى فراهم آورد و به جمعى دل خوش دارد. اما با تمام این سرگردانى‌ها براى یافتن همدم، یاد مى‌گیرد که بایستى به خویش متکى باشد و دیگران را رها کند.

در بخشی از کتاب مرد غیر قابل اعتماد می‌خوانیم:

اگنس عزیز، تصمیم داشتم براى شما بنویسم یا حداقل مى‌خواستم سعى کنم، به یادآورى؟

من در جزیره‌اى در دریاى بالتیک هستم و لپ‌تاپى در مقابلم. سمت راست لپ‌تاپ، جعبه بزرگ سیگار برگ را گذاشته‌ام. این جعبه شامل هر آن چیزى است که براى کمک ذهنى نیاز دارم.

اتاق هتل به قدر کافى بزرگ است که برخیزم و نه قدم بالا و پایین روى کف اتاق که چوب کاج است بردارم، و فکر کنم که چه طور داستانم را آغاز کنم. همه آن‌چه را که باید انجام دهم، این است که از مسیر سوئیت سه خوابه عبور کنم. من میان میز کوچکى که از چوب ساج ساخته شده و یک جفت صندلى قرمز، در رفت و آمدم، و به همین ترتیب از راهروى باریکى که بین میز و مبل قرمز است پایین میام.

به من اتاق خلوتى داده شده که به دو سو منظره دارد. از یک پنجره، به شمال، به خیابانى سنگ‌فرش در شهر قدیمى هانستیک نگاه مى‌کنم و از سوى گفت‌وگو به غرب، به آن سوى آلمدالن و وسط دریا. هوا گرم است و هر دو پنجره باز.

نیم ساعت است که در این‌جا ایستادم و در حال نگاه به مردم رهگذر خیابان هستم. اغلب آن‌ها لباس‌هاى آزاد و کوتاه دارند. گردشگرهاى عید پنجاهه اغلب زوج‌ها دست در دست هم قدم مى‌زنند و دیگران هم در گروه‌هاى پر سر و صدا در جلو حرکت مى‌کنند.

مى‌توانم این حکایت را که جوانان پر هیاهوتر از هم سن و سال‌هاى من هستند، تایید کنم. به محض این که جوانان دار و دسته‌هایى را شکل دهند، خصوصا اگر از نوشیدن لذت برند، مردم میانسال نمى‌توانند دقیقا همچون آنان پرهیاهو باشند. یا دقیقا همچون انسان باشند: مرا ببین! بیا به من گوش کن. اوقات خوبى با هم داشتیم، این طور نبود؟

ما ذات انسانى را کنار نمى‌گذاریم. ما با آن رشد مى‌کنیم و اجازه مى‌دهیم که این ذات در ما رشد کند.

0/5 (0 دیدگاه)