توضیحات
کتاب زندگی روزمره جهان اسلامی در سدههای میانه
معرفی کتاب زندگی روزمره جهان اسلامی در سدههای میانه
کتاب زندگی روزمره جهان اسلامی در سدههای میانه نوشته جیمز لینزی ترجمۀ سعید درودی
گزیده ای از متن کتاب:
فصل 1
نکات عمدۀ تاریخ اسلام در سدههای میانه
منطقۀ معروف به خاورمیانه، در سدۀ ششم میلادی، بین دو امپراتوری قدرتمند آن زمان قرار داشت: در غرب این ناحیه، امپراتوری بیزانس یا همان امپراتوری روم شرقی مستقر بود؛ در شرق خاورمیانه نیز امپراتوری ساسانی حکومت میکرد. هریک از این دو امپراتوری دو هدف مهم را دنبال میکرد: اول آنکه شبهجزیرۀ عربستان (یا بهقولِ خودِ عربها، جزیرةالعرب) را تحت کنترل خویش درآورَد؛ و دوم اینکه مرزهای جنوبی خود را در برابر هجوم بیگانگان حفظ کند. رسیدن به هدف اول، برای هیچیک از دو امپراتوری، کامل میسر نبود. برای دستیابی به هدف دوم نیز این دو قدرت با قبایل عربِ مسیحی پیمانهای اتحاد بسته بودند تا بتوانند با مردم عربستان، و همچنین با یکدیگر، روابط تجاری برقرار کنند. متحد سیاسی و تجاری امپراتوری بیزانس یکی از قبایل عرب به نام بَنیغَسّان بود که نزدیک مستملکاتِ آن، حکومتی معروف به غَسّانیان تشکیل داده بود و در جایی سکونت داشت که امروز بخش جنوبی کشور اردن است. ساسانیان هم با یکی دیگر از قبایل عرب، موسوم به بنیلَخم، پیمان بسته بودند که در حوالی متصرفات این امپراتوری، در ناحیهای واقع در بخش جنوبی کشور عراق کنونی، حکومتی به نام ملوک لخم تأسیس کرده بود (یادآوری میشود که دولتها و مرزبندیهایی که امروز در این منطقه میبینیم، در سدۀ بیستم میلادی به وجود آمد و در دورۀ موردبحث ما، هیچیک از آنها مطرح نبود). غسانیان و لخمیان، هر دو، بهشایستگی به اربابانشان خدمت میکردند، البته تا زمانی که مستمریشان بهموقع و بهمیزانِ کافی به دستشان میرسید. همان گونه که قبلاً گفتیم، عربستان در مرزهای هر دو امپراتوری قرار داشت و ازاینرو، حکومتهای داخلش با هر دو امپراتوری روابطی داشتند. مثلاً، غسانیان که خدمتگزار امپراتوری بیزانس بودند، با ساسانیان نیز روابط حسنه داشتند. نکتۀ دیگر آنکه جزیرةالعرب، بهاقتضای شرایط خاص خویش، بارها مایۀ کشمکش و درگیری بین بیزانسیها و ساسانیان شده بود. شرایط خاص موردبحث نیز تقریباً همیشه سیاسی، تجاری، فرهنگی یا دینی بود.
امپراتوری بیزانس حکومتی مسیحی بود. لذا خود را مدافع مسیحیت ناب میشمرد. همچنین، چون ریشهای یونانی داشت، پاسدار زبان و فرهنگ یونانی (معروف به هلنیسم[1]) هم بود. ازآنسو، ساسانیها وارث سنن ایران باستان و فرهنگ آریایی بودند و ازاینرو، خود را پشتیبان آیین زرتشتی مینامیدند. گرچه دین رسمی امپراتوری بیزانس مسیحیت و کیش رسمی ساسانیان زرتشتی بود، اما جمعیت ساکن در هریک از دو امپراتوری از اقوامی تشکیل میشد که زبان و فرهنگ و دینشان با یکدیگر تفاوت داشت. در منطقه و همچنین در داخل هر دو امپراتوری، تعداد زیادی یهودی میزیستند. بدیهی است که مسیحیانِ ارتودوکسِ[2] امپراتوری روم شرقی، بهدلیلِ دین رسمی کشور، محبوبیت فراوان داشتند، ولی دیگر فرقههای مسیحیِ شرقی[3] نیز (نستوری[4]، مونوفیزیت[5] و ارمنی[6]) در این امپراتوری بودند. اکثریت مسیحیانی که در امپراتوری ساسانی میزیستند، احتمالاً از فرقۀ نستوری بودند. زرتشتیانِ تحت حمایت این امپراتوری عمدتاً در عراق و ایران و حواشی آسیای مرکزی به سر میبردند. منابع اسلامی میگویند در آستانۀ بعثت پیامبر اسلام(ص)، در عربستان، پرستش خدایان متعدد رواج فراوان یافته بود، اما روشن است که علاوه بر معتقدان به ادیان چندخدایی، پیروان سه دین دیگری که صاحب کتاب آسمانی بودند (یعنی زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان) نیز در این شبهجزیره، بهویژه در یمن و حجاز، زندگی میکردند.([i]) درواقع، پس از آنکه محمد(ص) و یارانش از مکه به مدینه هجرت کردند، با قبایل یهودیِ ساکنِ مدینه نیز روابطی برقرار ساختند. ولی طولی نکشید که رفتار و برخورد پیامبر اسلام(ص) با یهودیان تغییر کرد و این دگرگونی نشان میدهد که قبایل مذکور برای آن حضرت و جامعۀ نوظهور مسلمانان مشکلاتی به وجود میآوردند. در زمان ولادت محمد(ص)، بخشهایی از عربستان با مراکز عمدۀ سیاسی و اقتصادی خاورمیانه روابط حسنه داشتند و اولیای امور، در جزیرةالعرب، از رویدادهای مهمی که در منطقه رخ میداد آگاه بودند.
خاورمیانه از آغاز ظهور اسلام
بنا بر روایات اسلامی، دین اسلام حدود سال 609 میلادی (13 سال پیش از هجرت)، با بعثت نبوی(ص) آغازید، یعنی زمانی که پروردگار متعال در شهر مکه (واقع در بخش غربی عربستان) به محمد بن عبدالله(ص) وحی فرستاد. در سال 750 میلادی (132 هجری قمری) اسلام به دین رسمی یک امپراتوری پهناور تبدیل شده بود. این امپراتوری از غرب تا اسپانیا و از شرق تا درۀ رود سند امتداد داشت و در شمال نیز بخشهایی از آسیای مرکزی را در بر میگرفت. از اواخر سدۀ هفتم میلادی، منطقۀ آناتولی (بهویژه قسطنطنیه) هدف حملات مسلمانان بود، اما آنان تا آغاز جنگهای صلیبی در قرن یازدهم میلادی، موفقیتی در تصرف آن نداشتند. ولی سرانجام، این شهر معروف و بزرگ در سال 1453 میلادی (857 هجری) در پی حملۀ محمد دوم، سلطان عثمانی، (معروف به سلطان محمد فاتح) سقوط کرد و به دست ترکان عثمانی افتاد.
تعداد مسلمانان ابتدا اندک بود، اما در اواسط قرن دهم میلادی، این دین، در اکثر نقاطی که حکومت اسلامی شکل گرفت، به دین اکثریت جامعه مبدل شد. همچنین، در همین سدۀ دهم میلادی، در کشورهایی که حکومت اسلامی داشتند و از اقوام و ادیان گوناگون تشکیل میشدند، زبان عربی به زبان علمی و آموزشی جامعه تبدیل شد. همان گونه که در سدههای میانه، زبان لاتینی موجب یکپارچگی اروپای غربی شد و زبان انگلیسی نیز امروز وحدتی میان کشورهای انگلیسیزبان پدید آورده، در دورۀ موردبحث ما نیز زبان عربی طبقۀ تحصیلکرده و فرهیختۀ جهان اسلام را متحد کرد. برای مثال، در سدۀ دهم میلادی، یک فرد یهودی ساکن بغداد، در نوشتن، از زبان عربی (البته با الفبای عبری) استفاده میکرد؛ برای برگزاری مراسم دینیاش از زبان عبری سود میجُست؛ و هنگام گفتوگو با مردم در کوچه و خیابان، به زبان آرامی[7] حرف میزد. یک مسلمان یا زرتشتیِ مقیم ایران نیز در نوشتن و صحبت کردن، زبان عربی را به کار میگرفت، ولی در زندگی روزمره به زبان پارسی سخن میگفت. مسیحیان فرهیختۀ قاهره که اکثرشان شغل اداری یا دیوانی داشتند، به زبان عربی مسلط بودند، اما برای برپایی آیینهای دینی و صحبت کردن با مردم، از زبان قِبطی استفاده میکردند. آنچه گفتیم، دربارۀ مسیحیان ساکن دمشق نیز صدق میکرد و آنها هم زبان عربی را میفهمیدند و میتوانستند به آن صحبت کنند، ولی در مراسم مذهبی و گفتوگوهای روزمره از زبان آرامی سود میجستند. مسلمانان و نامسلمانان اسپانیا، شمال آفریقا، آسیای مرکزی و درۀ رود سند نیز وضعی مشابه داشتند.
در اوایل سدۀ هفتم میلادی، در گوشهای دورافتاده در غرب عربستان، جنبش دینیِ جزئی و کوچکی پا گرفت، اما طولی نکشید که در اوایل قرن هشتم میلادی (یعنی فقط ظرف یک قرن)، به امپراتوری پهناور اسلامی مبدل شد و در سدۀ دهم میلادی، فرهنگ عظیم و درخشان اسلامی را پدید آورد. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ این همان پرسش مهمی است که نخستین تاریخنگاران مسلمان با آن دستبهگریبان بودند. تاریخپژوهان یهودی و مسیحی، پیروزیهای موسی(ع) و عیسی(ع) را ارادۀ الهی میدانند. مورخان مسلمان نیز موفقیتهای پیامبر اسلام(ص) را خواست خدا میشمارند و پیروزیهای معجزهآسا در جنگهای صدر اسلام[8] را نیز زاییدۀ ارادۀ پروردگار متعال میخوانند. در این رابطه، ماحصل کار تاریخنگاران اسلامی یادآور رویدادهایی است که در مجموعهکتابهای موسوم به عهد عتیق[9] آمده. براساسِ حوادثی که در این مجموعه از آنها سخن رفته، خدا با بنیاسرائیل پیمانی بست و این قوم را در برابر دشمنانش تحت حمایت خویش گرفت. نمونههایی دیگر ازاینقبیل وقایع را در کتاب معروف به اعمال رسولان[10] میبینیم. این کتاب یکی از کتب مجموعهای است به نام عهد جدید[11]، که در آن آمده است: «خدا چنین مقدر فرمود که مسیحیان اولیه مورد آزار و اذیت قرار گیرند تا جوامع مشرکِ اطراف دریای مدیترانه متلاشی شوند و همزمان، انجیل در آن منطقه انتشار یابد.» بسیاری از تاریخنگاران امروزی هیچگاه (حداقل در ملأعام) نمیگویند که خدا در وقایع تاریخی دخالت داشته یا دارد. اما تاریخنگاران کهن، چه یهودی و مسیحی و چه مسلمان، دست خدا را در رویدادهای تاریخی میدیدند و بدون هیچ تردیدی کتابهای مفصلی دراینباره مینوشتند. بنابراین، طرز فکر مورخان قدیمی و امروزی بسیار با یکدیگر تفاوت دارد. لذا نیازی به گفتن نیست که مورخ امروزی مجبور است به کتابهایی اعتماد کند که جهانبینیِ نویسندگانش کاملاً متفاوت از طرز فکر اوست. و این موضوع ما را به احتیاط وامیدارد.([ii])
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.