توضیحات
کتاب سایه های بلند
معرفی کتاب سایه های بلند
هوتو فرد اصلی این خانواده است، که حرفاش، حرف است و بقیه اعضای خانواده از او، حرفشنوی دارند. این احترام مبتنی بر سنت پدرسالاری است که اغراقآمیز نیست. نکته جالب اینست که نقش منفی داستان خود هوتو است. خانوادهاش اگرچه از روستا به شهر آمدهاند، اما هنوز آداب و رسوم روستا را با خود دارد.
میتوان به سازگار بودن خانواده هوتو اشاره کرد، شاید به دلیل اینکه شرایط را میپذیرند و سعی میکنند با حوادث و جریانات همراه بشوند و سهم خود را از جامعه درحال تغییر مطالبه کنند…
کتاب سایههای بلند، داستان زندگی است. با این حال نمیتوان مرگ را نادیده گرفت. مرگی که گریزناپذیر است.
قسمتی از کتاب سایه های بلند
هوتو روی تختهسنگ نشسته، عصایش را توی درزِ سنگ فرو کرده، چانهاش را به آن تکیه داده است و بازی بچهها را نگاه میکند. نگاهش را از آنها برنمیدارد و کسی را که در پی توپ پلاستیکی میدود، با چشمهای چروکیده دنبال میکند. خاطرهای دور جلوی چشمش بالا و پایین میرود و با گرد برخاسته از دویدنِ بچهها همراه میشود. خودش را میان آنها میبیند که بهجای توپ پلاستیکی به هنبان چرمی لگد میزند. گره ابروهای پرپشتش بیشتر میشود و لبخند نامفهومی روی لبش مینشیند، ولی زود لبخندش میخشکد و نیمخیز میشود. سگِ پشمالویی که کنارِ سنگ لمیده همراهِ او نیمخیز میشود و پارس میکند. پیش از آنکه هوتو برخیزد، بچهای که روی زمین افتاده است، برمیخیزد و دوباره دنبالِ توپ میدود. سگ سرجایش مینشیند و پشت گوشش را با پا میخاراند. هوتو به کمک عصا مینشیند، ولی کمرش تیر میکشد و دردی از نشیمنگاه تا گردنش را فرا میگیرد. چشمهایش را میبندد و میکوشد عمیق نفس بکشد. وقتی چشم باز میکند، امید را کنارِ تختهسنگ میبیند که با دانههای درشتِ عرق روی پیشانی، مقابلش ایستاده است و نفس نفس میزند: – آقاجان خوابیدی؟ هوتو چشم میگشاید، عصایش را از درزِ سنگ بیرون میآورد، سرفهی خشکی میکند و آرام روی شانهی او میزند: – نه بابا جان، پشتم تیر کشید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.