توضیحات

                                                                 کتاب پناهگاه

                                                    معرفی کتاب پناهگاه

کتاب پناهگاه نوشته روبین مریل است به ترجمه ی مینا میرزائی . این کتاب روایتگر ماجرایی احساسی با درون مایه ای عاشقانه است که با دین مسیحیت در هم آمیخته و این نکته را مورد توجه قرار داده که ارزش انسان ها به دلیل چیزهایی غیر از آن است که اکنون افراد را با آن می سنجند؛ چیزهایی چون: پرهیزکاری، درست کاری، اعتقاد راسخ به پیامبران، تفکر و یکتا پرستی.

مگی زنی است که تصمیم می گیرد بنا به درخواستی که احساس می کند از سوی خداوند به سوی او روانه شده سوار بر اتومبیلش شود و به دل جاده بزند، بی خبر از اوضاع نا بسامان آب و هوا و مقصدی که در پیش دارد. مگی را نشانه ها به سوی کلیسایی در باز هدایت می کنند، جایی که در آن به بی خانمان ها پناه داده شده و حالا او نیز به یکی از افراد آن جا مبدل می شود، جایی که گالن یکی از متصدیان امورش است.

گزیده ای ازکتاب پناهگاه

گالن عاشق خدا بود. اما نمی توانست باور کند که پاستور این عشق را تمام وقت صرف او می کند. کار خسته کننده ای بود. به همه گفته بود ساعت یک کنار درب ورودی بازار منتظرشان برمی گردد. تنها چند ساعت توانسته بودند در بازار باشند که ظاهرا خیلی از وقتشان را به مشکل برخورده بودند. بیست دقیقه از آن دو ساعت را گالن مشغول صحبت با پلیس بود. شخصی را که گالن نمی شناخت و اسمش راکی بود، می خواسته چند عدد سیگار را از یک مغاز بدزدد. البته، واضح بود یک اتومبیل پر سرعتی که بتواند با آن فرار کند داشت. راکی دزد خطرناکی بود. صندوق دار او را هنگام برداشتن سیگار ها دیده بود، و پلیس آن ها را در جیب او پیدا کرده بود و دوربین ها هم عکسش را گرفته بودند. با این حال اصرار داشت که بی گناه است. وقتی در آخر به دستانش دستبند زده بودند، پاستور دن قول داد تا به ملاقات او در زندان برود. الکی.

راس ساعت یک، تنها بیست نفر کنار درب ورودی بازار بودند. گالن خیلی از دست خودش عصبانی بود که چرا قبل از پیاده شدن از اتوبوس، تعداد آن ها را نشمرده است. از پس این مسئولیت به خوبی بر نیامده بود. آنجا در اطراف بازار دور می زد، و به دنبال مردمی می گشت که حتی نمی توانست چهره هایشان را تشخیص دهد.

البته چهار نفر را در مغازه ی اجناس کادویی پیدا کرد.

نفر دیگری را در مغازه ی ویکتوریا سکرت، در حالی که داشت برای دوست دخترش خرید می کرد پیدا کرد. از این که زمان از دستش در رفته است عذر خواهی کرد. به نظر نمی رسید که ساعت یا تلفن با خود به همراه داشته باشد.

… آن ها اتوبوس را پر کردند و به سمت غرب راه افتادند. گالن توانست خوابش ببرد.

البته، خواب مگی را دید…

0/5 (0 دیدگاه)