توضیحات
کتاب در صدای تو بوسیدم آفتاب را
معرفی کتاب در صدای تو بوسیدم آفتاب را
عزیز نسین
پوریا اشتری
خواستم کتابم را به تو پیشکش کنم
به دنبالِ چشمت گشتم
چشمت نبود.
خواستم ببوسم
به دنبالِ صورتت گشتم
صورتت نبود.
خواستم بگیرم دستت را
دستت نبود.
بشنو حرفهایم را که مینشینند بر دل
گوشهایت نیست
بگو به من
چیزی بگو
زبانت نیست
بیا شانهبهشانه
شانهات نیست
خواستم کتابم را به تو پیشکش کنم
نامت نیست
شعرم را بازپس آورد کبوتر
که در جهان زنی چنین که تو وصف کردی
نیست
کتاب در صدای تو بوسیدم آفتاب را سرودۀ عزیز نسین ترجمۀ پوریا اشتری
گزیده ای از متن کتاب در صدای تو بوسیدم آفتاب را
تو نیستی
بیهوده میبارد این باران
با هم در آن خیس نخواهیم شد که…
بیهوده است این رود
بیهوده میخروشد و موج میزند
بر کنارهاش نخواهیم نشست به تماشا که…
راه میکشند و میروند
بیهوده خسته میشوند راهها
شانهبهشانه قدم نخواهیم زد که…
بیهودهاند جداییها و دلتنگیها
آنقدر که دوریم از هم
با هم نخواهیم گریست که…
بیهوده دوستت دارم
بیهوده زندهام
زندگی را شریک نخواهیم شد که…
مسکو
1 جولای 1981
نمیگنجد دلم در تن
تنم در این اتاق
اتاقم در خانه نمیگنجد
خانهام به دنیا
دنیایم به گیتی نمیگنجد
از هم خواهم گسست
لب فروبستهام از دردِ رنجِ خویش
که سکوتم در آسمانها نمیگنجد
چگونه به چه کس گویم این چنین دردی را
دلم گنجای عشقم نیست
سرم گنجای مغزِ من
شقیقههایم آه
خواهم گسیخت
دریافتم دیگر دریافتم
بازگو نتوانم کرد بر کسی
نیشانتاشی
18 مارس 1983
ساعت 04:00
آنقدر
آنقدر
چشم به راه گذاشتیام
وابستهاش شدم انتظارِ تو را
آمدی
پس از زمانهای بسیار
دوستتر میدارم از تو اما
دلتنگیِ تو را
امروز چنان آکنده از دردم، چنان تلخم
خواندم خودم را
چشمم سلامت
امروز چنان تنهایم، چنان با خویش
نوشتم خودم را
دستم سلامت
امروز چنان بیتوام چنان بیحرف
سرودم خودم را
زبانم سلامت
امروز چنان دلگیرم چنان پر از اندوه
به سلامتیِ خودم نوشیدم
دهانم سلامت
هیچکس را نمیخواهم در آن دمِ واپسین
تکوتنها خواهم مرد
شماها سلامت
وقف نسین
8 آوریل 1988
جا میمانم از خیالهایم
مانند جنگلی که ندارم سالهاست
جنگلی
که با گوزنهایم رقصیدهام در آن
مجالی ندارم
که برپا کنم تئاتر رؤیاهایم را
آنجا که به تماشا نشستهام
نمایشهای ممنوع را
باید مییافتمش تا کنون
تازهصدایی ناشنیده را
صدایی
که عشقها را تصویر کردهام با آن
تا بوده در رؤیاهای من بوده
آن کتابم که هنوز نیست
کتابی
که این همه سال مشقش کردهام
کودکان مرده زادهشدۀ مناند
گمانهایم
به حال خودم که نه
دلم به حال رؤیاهایم میسوزد
که بافته و بافته و نزیستهامشان.
قاهره (هتل ماریوت)
26 مارس 1988
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.