توضیحات

                                                               کتاب حیوان را دست کم نگیر

                                                    معرفی  حیوان را دست کم نگیر

حیوان را دست کم نگیر

عزیز نسین

ترجمه ثمین باغچه بان

 

برخی روان شناسان و دانشمندان امور اجتماعی بر این باورند که بیشتر بزهکاران و قاتلان در دوران کودکی خود تجربه حیوان آزاری داشته اند… حیوان را دست کم نگیر کتابی است در دستان والدین که با آن شیوه درست رفتار باحیوانات را به کودکان خود بیاموزند. عزیز نسین با داستانی طنزگونه در کنار به کارگیری آموزه های اخلاقی، روح والای انسانی را در کالبد شخصیت های حیوانی این کتاب دمیده است. «… بعضی هامان اعتقاد داریم که وقتی انسان خودش هزار و یک بدبختی دارد، حیوان دوستی او نمی تواند چیزی به جز یک فانتزی باشد. اما این طور نیست. پدید آمدن حس حمایت از حیوان نتیجه تفکر و احساس انسان است.»

درباره کتاب حیوان را دست‌کم نگیر

نوع رفتار انسان‌ با حیوانات بسیار مهم است و نشان‌دهنده‌ی عواطف و احساسات درونی اوست. نوع تربیت انسان‌ها در این رفتار و برخورد تأثیرگذار است و می‌تواند سبب خشم یا دوستی و مهر با حیوانات باشد. مهر و محبت نسبت به حیوانات نیازمند آموزش صحیح است تا کودکان از ابتدا با بهترین شیوه بتوانند برخورد صحیح با این مخلوقات را یاد بگیرند. انسانی که با حیوانات نامهربان و بی‌رحم باشد با انسان‌ها نیز همان‌گونه است به همین دلیل به‌راحتی می‌توانیم از چگونگی رفتار انسان‌ها با حیوانات به نکات اخلاقی و تربیتی برسیم. «عزیز نسین»، نویسنده‌ی طنز ادبیات ترکیه همواره دغدغه‌ی صلح با حیوانات را داشت، او با توجه به این موضوع بیش از صدها داستان با محوریت دوستی با حیوانات آفرید که در کتاب «حیوان را دست‌کم نگیر» گردآوری شده‌اند.

کتاب «حیوان را دست‌کم نگیر» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه طنز و اخلاقی نوشته‌ی «عزیز نسین» است که شامل مضامین حیوان دوستانه است. این کتاب علاوه‌بر این‌که مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه ادبیات ترکیه و به قلم یکی از نویسنده‌های شاهکار ترکیه است اثری اجتماعی و فرهنگی نیز به‌حساب می‌آید. والدین به کمک این اثر می‌توانند در میان داستان‌های شیرین و طنزآمیز چگونگی رفتار با حیوانات را به کودکانشان بیاموزند. شیوه‌ی صحیح رفتار با حیوانات بسیار مسئله‌ی مهمی است زیرا تعداد زیادی از افراد در این روزگار با برخی از حیوانات زندگی می‌کنند و حیوانات نیز نظیر انسان‌ها به مهر، محبت و دوستی احتیاج دارند.

کتاب «حیوان را دست‌کم نگیر» شامل تصویرگری‌های ساده و دل‌نشین نیز هست که جذابیت کتاب را دوچندان کرده است. از داستان‌های کوتاه آن می‌توان به «سگ ولگرد»، «تیم حیوانات»، «دل و جرات مادران»، «زرده و خاتون»، «بز هنرپیشه»، «سگ سرگردان»، «دزدی که باید وارد تاریخ شود»، «انتقام کلاغ‌ها»، «نیرنگ کبک مادر»، «بز کوهی کاراداغ»، «آشیانه اول» و «خرسی که درس انسانیت داد» اشاره کرد.

درباره عزیز نسین، نویسنده و منتقد اهل ترکیه

«عزیز نسین»   Aziz Nesin داستان‌نویس، طنزپرداز و مترجم برجسته‌ی اهل ترکیه در 20 دسامبر سال 1915 در جزیره‌ی هیبالی به دنیا آمد. او کودکی‌اش را در خانواده‌ای فقیر گذراند و به استانبول رفت. او به مدرسه‌ی نظام رفت و با درجه‌ی افسری فارغ‌التحصیل شد. او فعالیت در این رشته را برای مدت کوتاهی دنبال کرد زیرا برخلاف علایق و روحیاتش بود. در جوانی به دنبال علاقه‌اش، نویسندگی رفت و نوشتن داستان‌ کوتاه را آغاز کرد. او برای مدتی سردبیر تعدادی از مجلات طنز شد و داستان‌های خودش را بانام مستعار منتشر کرد. نام اصلی او «مَحمَت نُصرَت» بود که نام پدرش «عزیز» را بر خودش گذاشت و با این نام به شهرت جهانی رسید. او در تاریخ ۶ ژوئیه ۱۹۹۵ از دنیا رفت.

«عزیز نسین»  عدالت‌طلب و آزادی‌خواه بود و چندین بار به زندان افتاد. او مسائل و شرایط نابسامان جامعه‌ی ترکیه را در داستان‌هایش با زبانی طنز بیان می‌کرد و آن‌ها را به‌نقد می‌کشید. او مسائل خرافاتی و سنتی جامعه‌ را دست‌مایه‌ی داستان‌هایش قرار می‌داد و به‌عنوان یکی از شاهکارترین نویسندگان قرن بیستم ادبیات ترکیه شناخته شد. او در سال ۱۹۵۶ برنده‌ی مدال طلای فکاهی‌نویسان جهان شد و طی سه سال در مسابقات بین‌المللی طنزنویسی به مقام اول راه یافت. تعداد زیادی از آثار او به فارسی ترجمه شده‌اند و در میان علاقه‌مندان داستان‌های طنز جایگاه ویژه‌ای دارد. «مگه تو مملکت شما خر نیس؟» با ترجمه‌ی «ارسلان فصیحی»، «زنده‌باد قانون و داستان‌های دیگر» با ترجمه‌ی «صمد بهرنگی» و «بیهوده می‌بارد این باران» با ترجمه‌ی «مژگان دولت آبادی» ازجمله برخی از آثارش هستند که نسخه‌ی الکترونیک آن‌ها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.

در بخشی از کتاب حیوان را دست‌کم نگیر می‌خوانیم

وقتی سگه تعلیمات نامه‌ی نظامی را دندان می‌گرفت و دنبالم راه می‌افتاد، به خودم می‌بالیدم و به همه افاده می‌فروختم.

یک روز قرار بود چند بازرس برای بازرسی واحد ما بيایند. ما واحد خودمان را برای بازرسی، حسابی آماده کرده بودیم، اما یک‌چیز یادمان رفته بود: همین گله سگی که هرروز اول صبح دنبال ما راه می‌افتاد و حقش این بود که آن روز، هر جوری شده آن‌ها را از آن دوروبر دور کنیم.

وقتی واحد ما جلو پادگان صف کشید که به‌طرف میدان مشق حرکت کنیم، سگ‌ها هم مثل هرروز پیدایشان شد. شروع کردند به جست‌وخیز و دویدن. اصلاً آن روز از روزهای دیگر هم سرحال‌تر بودند. گردوخاکی بلند کرده بودند که تماشا داشت. اما سگ حنایی من خیلی جدی بود. کنارم ایستاده بود که مثل هرروز تعلیمات نامه‌ی نظامی را به دهانش بدهم. اصلاً قاطی سگ‌های دیگر نمی‌شد، منتظر بود که مثل هرروز انجام‌وظیفه کند، اما من دو دل بودم. فکر می‌کردم شاید صورت خوشی نداشته باشد که جلو چشم یک عده بازرس تعلیمات نامه‌ی نظامی را به دهان سگ بدهم، نمی‌دانستم از این کار خوششان می‌آمد یا بدشان می‌آمد. شاید از اینکه موفق شده بودم سگم را این‌جور تربیت کنم، خیلی خوششان می‌آمد. فکر می‌کردم بهتر است تعلیمات نامه‌ی نظامی را به دهان سگم بدهم و خودنمایی کنم، اما می‌ترسیدم آن‌ها بدشان بیاید و عصبانی شوند. بالاخره تصمیم گرفتم این کار را نکنم. وقتی واحد شروع کرد به قدم رو به‌طرف میدان مشق، سگ من هم به عادت هرروز، برای گرفتن تعلیمات نامه شروع کرد به دویدن به دنبال من و پریدن به سر و کولم. زبان‌بسته نمی‌دانست آن روز چرا نمی‌توانم تعلیمات نامه را به دهانش بدهم. او می‌خواست حتماً وظیفه هرروزش را انجام دهد.

چشم همه‌ی افسرها به من بود. من در پیشاپیش صف حرکت می‌کردم و در این حال، جست‌وخیز و دم تکان دادن سگی به دنبال من، هیچ صورت خوشی نداشت.

من برای اینکه سگ تعلیمات نامه را از دستم نقاپد، دستم را بالا می‌گرفتم، امام من هر چه دستم را بالاتر می‌گرفتم، سگ  بیشتر خوشش می‌آمد و خیال می‌کرد قصد بازی دارم و هی خیز برمی‌داشت، می‌دوید و به سر و کولم می‌پرید و می‌خواست هر جوری که شده. تعلیمات نامه را از دست من بقاپد.

شاید ازنظر خیلی‌ها وضع من خنده‌دار بود، اما اگر از خودم برسید باید بگویم هیچ وضع خوبی نداشتم. دیدم که چاره‌ای ندارم. ناچار گفتم هر چه بادا باد و تعلیمات نامه را به دهانش دادم. این امید را هم داشتم که ممکن است بازرسان از اينکه توانسته بودم سگی را به این خوبی تربیت کنم، بدشان هم نیاید.

در آغاز کتاب حیوان را دست کم نگیر می خوانیم :

کتاب حیوان را دست کم نگیر نوشتۀ عزیز نسین ترجمۀ ثمین باغچه بان

 

سگ ولگرد مهربان

چهارده ساله بودم. شاگرد دبیرستان نظام بودم. یک روز دبیر علوم طبیعی ما، دو رویداد دربارۀ حیوانات برایمان تعریف کرده بود که هنوز یادم است. این دو رویداد را همان طور که در یادم مانده، برایتان بازگو می‌کنم. دبیرمان می‌گفت: یکی از روزهای زمستان بود. در طبقۀ دوم یک آپارتمان منزل داشتیم. من کنار پنجره نشسته بودم و داشتم قهوه می‌خوردم و روزنامه می‌خواندم. صدای پارس سگی از کوچه بلند شده بود و قطع نمی‌شد. زبان‌بسته چنان پارس می‌کرد که نتوانستم بگیرم و بنشینم. پنجره را باز کردم و به کوچه نگاه کردم. سگ کوچولو و ولگردی بود. رفتم پایین که چخش کنم و فرارش بدهم. در را باز کردم. زبان‌بسته تا چشمش به من افتاد شروع کرد به زوزه کشیدن. معلوم بود که جاییش درد می‌کند. پوزه‌اش را گذاشته بود روی سکو و چشمش را به من دوخته بود. وقتی بغلش کردم، متوجه شدم که یکی از پاهایش شکسته. زخمش را شستم و مرهم گذاشتم و بستم. مدتی زوزه کشید و ناله کرد بعد ساکت شد. شکمش را سیر کردم. گرفت و خوابید.

پانزده روز بعد زخمش را باز کردم. زخمش خوب شده بود، اما می‌لنگید. ده پانزده روز بعد هم به کلی خوب شد. دیگر نمی‌لنگید. سگ با مزه و بازیگوشی بود، اما چه فایده که ولگرد بود. تو خانه بند نمی‌شد تا در خانه باز می‌ماند، می‌زد به کوچه. دنبالش می‌گشتیم، پیداش می‌کردیم و می‌آوردیمش خانه. باز یک روز زده بود به کوچه، اما این دفعه هر چه گشتیم، پیداش نکردیم.

زمستان بعد، باز یک روز کنار پنجره نشسته بودم و داشتم قهوه می‌خوردم. صدای دلخراش پارس سگی از توی کوچه بلند شد. خیلی شبیه صدای خودش بود. رفتم پایین و در را باز کردم. بله، خودش بود. تا چشمش به من افتاد، از خوشحالی شروع کرد به دم جنباندن. به سر و کولم می‌پرید، اما این دفعه تنها نبود. یک سگ زرد و خیلی گنده و پشمالو همراهش بود. این سگ زرد و گنده زوزه می‌کشید و به خودش می‌پیچید. وقتی خوب نگاهش کردم، دیدم یکی از پاهای این زبان‌بسته شکسته. سگ ولگرد و کوچولو، یک سال بعد، دوست زخمی‌اش را برای معالجه پیش من آورده بود.

0/5 (0 دیدگاه)