توضیحات

کتاب بوی کاغذ رنگی

معرفی کتاب بوی کاغذ رنگی

این کتاب روایتگر مجموعه ای از داستان های کوتاه است که برشی از زندگی انسان هایی گرفتار در موقعیت های گوناگون و ناهمگون با حال کنونی شان را به تصویر می کشد، کسانی که برای فرار از آن چه در آن اسیر شده اند به هر دستاویزی چنگ می اندازند و هر راهی را پی می گیرند، تا شاید از آشوب و آشفتگی پیرامون شان رهایی یابند و به ثبات دست یابند؛ هر چند زندگی همیشه چیزهایی جدید رو می کند و همین ماهیت غیرقابل پیش بینی آن است که گاه کنترل امور را از دست می رباید.گزیده

گزیده ای از کتاب بوی کاغذ رنگی

کلمات بی رحم اند و سیاهی و گستردگی اش بیشینه. مشکل این روزگار همین است. اما سخت تر این است که گاهی دلتنگی، دلتنگی که خودت هم احساس می کنی نمی شناسی اش. این لحظه است که گویی مرگ آدمی فرا رسیده است… همین و دیگر هیچ. از این بدتر این است که دیگر یادم نمی آمد که خانواده ام کجا هستند. اینجاست که حس می کنی اگر قله قاف را هم بگیری، حتی خانواده ات هم تو را به یاد نمی آورند.

گاهی باید زلزله رخ دهد تا همه چیز سر جایش برگردد. اما چه کنیم که بعد از زلزله خانه و سرپناهی برای آرامش نیست و ما تکانه ها را، آدم ها را فراموش می کنیم حتی بعد از زلزله یادمان می رود که کودکی که شب در چادر می خوابد چه راز و نیازی با سرما دارد.

آمانج، بهترین کسی بود که می توانست به حرف هایم گوش دهد. چون نه مسلمان بود و نه کافر، ارمنی بود. ماجرا را برایش تعریف کردم. بغضش را دیدم و قطرات اشکی که تقلا می کردند از مخزن سفیدش فرار کنند اما داموکلسش اجازه نمی داد. درون همه ما یک داموکلس خوابیده، چیزی شبیه یک چشم غره که مدام می گوید فرار کن، اما تا می خواهی فرار کنی گیرت می اندازد و چنان دورت می پیچید که هیچ طناب بازی به گردش نمی رسد و آنجاست که تو دیگر نمی توانی بخندی و نه گریه کنی، نه خوشبت باشی و نه بدبخت. به او گفتم: «زندگی با دوستی چون تو ادامه دارد».

0/5 (0 دیدگاه)