توضیحات

.
                                                                             کتاب باور کن تو فوجیکو نیستی

                                                       معرفی کتاب باورکن تو فوجیکو نیستی

.مجموعه داستان پیش رو شامل یازده داستان کوتاه است که هر کدام قصه و فضایی متفاوت دارد. داستان ها در فضای شهری رخ می دهند و خواننده را به همذات پنداری با شخصیت ها و همراهی با اتفاقات و ماجراهای خود فرا می خوانند. خواننده می تواند در یک داستان به ایستگاه مترو برود و در حین شنیدن صدای ذهنیت شخصیت اصلی سوار بر مترو از این سوی شهر به سوی دیگر برود و یا برای کشف یک معمای ساده با پیرمرد بازنشسته ای همراه شود که می خواهد بیرون از رخوت و روزمرگی به دنیایی پا بگذارد که در آن اتاقات بر منطق متداول آدم ها سوار نمی شوند. در این میان قصه هایی هم به چشم می خورند که لبریز از حس زنانگی اند و در عین سادگی قصه و پیرنگ، خواننده را به لایه های عمیق تر ذهن شخصیت می برند. کتاب «باور کن تو فوجیکو نیستی» مجموعه ای از موقعیت هایی است برآمده از دغدغه های انسان مدرن و نگاه او به جهان و جزئیات پیرامونش.گزیده ای

اجاق سرخی کور بود. شاید برای همین باباخان هرچند وقت طوری کتکش می زد که نمی توانست از خانه بیرون بیاید. آن وقت پیغام می داد تا خریدهایشان را ببرم. کیف می کردم که بتوانم سرخی را ببینم. اول لای در را باز می کرد و وقتی چشمش به من می افتاد، می گفت بیا تو. فکر می کرد هنوز بچه سالم و هیچی حالم نیست. من تماشایش می کردم که چطور خرت و پرت هایی را که برایش برده بودم جابه جا می کرد و بعد یادش می افتاد من کنار در ایستاده ام. آن وقت چادر را از دور کمرش بالا می کشید و می گفت: «دیگه کاریت ندارم».

حتی با آن لکه های خون مردگی کنار چشم و ابرو، هنوز خوشگل بود. درست مثل این که حواسش نبوده و سرخاب را از روی گونه تا بالای ابرو کشیده باشد. زن ها به خوشگلی اش حسودی می کردند و توی پچ پچ هایشان از اجاق کوری اش می گفتند و بدشان نمی آمد با وساطت هم یک زن دیگر برای باباخان بگیرند؛ ولی جراتش را نداشتند چون باباخان با همه بدخلق بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

0/5 (0 دیدگاه)