توضیحات

                                                               کتاب وقتی هرگز از راه می‌رسد

                                                    معرفی کتاب وقتی هرگز از راه می‌رسد

باربارا دیویس در کتاب وقتی هرگز از راه می‌رسد داستان زندگی دختری به‌نام کریستی- لین را نقل می‌کند. کریستی که در آستانه شانزده سالگی قرار دارد تصمیم می‌گیرد دردها، حسرت‌ها و ناامیدی‌هایش فراموش کند. حال پس از بیست سال، گذشته‌ای که از آن فراری بوده به سراغش می‌آید. کریستی- لین می‌آموزد در خلال داستان می‌آموزد فراموشی، بهترین راه حل نیست؛ بلکه باید اشتباهات گذشته را بپذیری و فرصتی به خود و دیگران برای جبران کارهایشان بدهی.

کتاب وقتی هرگز از راه می‌رسد با ناکامی‌ها، حسرت‌ها، ترس‌ها و هرگزهایمان روبرو می‌شویم. خواندن این کتاب را به همه علاقمندان به رمان پیشنهاد می‌کنیم؛ چرا که در خلال مطالعه این داستان با تضادهای درونی خود روبرو می‌شویم.

قسمتی ازز کتاب وقتی هرگز ازراه می رسد

کریستین وقتی که وارد لابی ایستگاه پلیس کلیر هاربر شد، احساس کرد که زمین زیر پایش لرزید. کاشی‌های سیاه و سفید ناهموار کف اتاق، نور به شدت خیره‌کننده فلورسنت، بوی نامطبوع قهوه سوخته و دود مانده سیگار، با حالتی تهوع‌آور شب دیگری را به خاطر کریستین می‌آورد- مصیبتی دیگر در گذشته‌ای دور. کریستین آن خاطره را از سرش بیرون کرد. با مصیبتی که الان پیش‌رو ته کنار بیا. اگر زندگی چیزی هم به او آموخته بود، آن همین بود.

گروهبان استنلی فاصله گرفت تا با مأمور میز جلویی صحبت کند، سپس با لبخندی نچسب پشت کرد و به صندلی‌های پلاستیکی آبی که در امتداد دیوار اشاره کرد. «اگه دوست دارید می‌تونید بشینید. ما تماس گرفتیم که شخصی شما رو تا پایین همراهی کنه.»

0/5 (0 دیدگاه)