توضیحات

                                     کتاب چهره های منفور در تاریخ معاصر ایران

                             معرفیکتاب چهره های منفور در تاریخ معاصر ایران

چهره های منفور در تاریخ معاصر ایران

حبیب‌اله تابانی

کتاب چهره‌های منفور در تاریخ معاصر ایران حاوی شرح‌حال و اقدامات مهم تنی چند از شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران است که به‌زعم نویسنده کارنامۀ نامطلوبی از خود برجای گذاشته‌اند و عملکردشان به دور از موازین اخلاقی و به ضرر منافع ملی بوده است. او با همین دیدگاه فعالیت‌های آنان را نقد و ارزیابی کرده. حاجی ابراهیم‌خان شیرازی کلانتر، میرزا نصرالله آقاخان نوری‌، وثوق‌الدوله‌، سرتیپ محمد درگاهی (قلعه‌بیگی)، سرلشکر محمدحسین آیرم‌، میرزا هاشم‌خان نوری اسفندیار، شاهزاده سلطان عبدالمجید میرزا عین‌الدوله‌ و سید ضیاءالدین طباطبایی شخصیت‌هایی هستند که در این کتاب به آنها پرداخته شده است.

کتاب “چهره‌های منفور در تاریخ معاصر ایران” نوشتۀ حبیب‌اله تابانی

گزیده ای از متن کتاب چهره های منفور درتاریخ معاصرایران

مقدمه

وقتى نوشتن کتاب حاضر به اتمام رسید، با یکى‏دو نفر از دوستان بحثى پیش آمد و پرسیدند چه عنوانى براى کتاب در نظر گرفته شده است و این سؤال را بسیار جدى مطرح کردند. البته علت این پرسش بر این پایه بود که نگارنده تصمیم داشت تا حد ممکن در انتخاب عنوان ملایم عمل کند و در همین راستا عنوان «چهره‏هاى نامطلوب تاریخ معاصر ایران» را برگزید. دوستان به‏شدت به این عنوان اعتراض کردند و اصرار داشتند «چهره‏هاى منفور تاریخ معاصر ایران» نوشته شود. وقتى نگارنده سعى در قبولاندن این استدلال کرد که رعایت بعضى اصول دربارۀ معرفى‏شدگان بهتر خواهد بود، گفتند عنوان بیانگر این فرضیه است که افراد مذکور مطلوب ملت ایران بوده‏اند، ولى اعمالشان نمایانگر این مفهوم است که آنچه خواست مردم بوده رعایت نکرده‏اند و لذا نامطلوب شده‏اند؛ درحالى‏که افراد مذکور چنانچه شرح‏حال ایشان نشان مى‏دهد، هیچ نوع رابطه‏اى با ملت نداشته‏اند و مقامات مکتسب آنان با هزاران دوزوکلک و جنایت و خیانت و کشتار خادمان ملى و مردمى به دست آمده است؛ امیرکبیر را کشته‏اند تا میرزا آقاخان نورى به جایش صدارت کند. پس همچنان‏که اینان حرمت جامعۀ خود را نداشته‏اند، خود نیز لایق هیچ حرمتى نیستند و آن‏چنان‏که بوده‏اند، باید معرفى شوند. درهرحال با این نوع مسائل در نوشتن این کتاب، تردیدها و دودلى‏هاى فراوانى پیش آمد که صدالبته علتش معلوم بود، این نوع نوشته‏ها با آبرو و شخصیت افراد سروکار دارد و قضاوت دربارۀ دیگران کار ساده‏اى نیست. وجدان و شرف بیدار مى‏خواهد، وگرنه همچون بعضى از قضاوت‏هاى فرمایشى یا طبق دستور، به‏راحتی مى‏توان بی‏گناهى را گناهکار و خادمى را خائن معرفى کرد. نوشتن بیوگرافى و معرفى افراد، نیازمند بررسى‏هاى بسیار دقیق است تا آن‏چنان‏که بوده‏اند معرفى شوند، نه آن‏چنان‏که خواسته و نظر مورخ و نویسنده است؛ هرچند «تاریخ کسانى را که مى‏کوشند به قهر جریان آن را به مسیرهاى دلخواه خود بیندازند، مسخره مى‏کند و آنچه را که زیر تعصب و غرض خود پنهان کرده‏اند، آشکار مى‏کند». ما چون نمى‏توانیم سهل‏انگارى در اخلاق را تحمل کنیم و به همین سبب نمى‏توانیم اهمال در تاریخ‏نگارى را هم بپذیریم، پس مجبوریم مظاهر کاملاً مشخص خدمت و خیانت را نادیده نگیریم.

در همین کتاب از افرادى صحبت شده است که خیلى‏ها با استدلالات خود خواسته‏اند آنان را از خیانت‏هایشان تبرئه کنند، حالا این نوشته براثر مطالعۀ کم بوده یا تعصبى عارضى، معلوم نیست، اما درهرحال  هیچ نویسنده و مورخى نمى‏تواند این حقیقت را نبیند یا اغماض کند که خیانت خیانت است و با صغرى و کبرى چیدن نمى‏توان آن را توجیه کرد و کسى را که به فرهنگ و تمدن مملکتش کمک نکرده و در استقرار نظم اجتماعى و پیشرفت و ترقى فرهنگى آن و رشد سیاسى و پایبندى به قانون ملتش قدمى برنداشته خادمش خواند؛ چطور مى‏توان از گناه کسی درگذشت که تا ویرانى و انهدام کشورش پیش رفته و علاوه‏بر بی‏توجهی به رشد دموکراسى و آزادى ملى و پیشبرد اقتصادى، منابع کشورش را هم به حراج گذاشته و براى تقسیم پست‏ها و مقام‏هاى کلیدى کشورش بین اقارب و خویشان و پادوان و همراهان خیانت خویش، به ملت و نزدیک‏ترین کسانى که همه‏چیز خود را از آنها داشته از پشت خنجر زده، فقط به‏خاطر تعریف بى‏سروتهِ فلان کس یا برحسب وابستگى و تعصب‏هاى فامیلى و دفاعیات بى‏اساس، حاج ابراهیم‏خان کلانتر و وثوق‏الدوله و… از این قماش‏اند. زیرا به قول ویل ‏دورانت، «… تاریخ بیش از هر چیز دیگر خلق و ضبط این میراث است تا نشان دهد پیشرفت عبارت است از ازدیاد، حفظ، انتقال و به‏کارگیرى فزایندۀ این میراث براى آن عده از ما که تاریخ را صرفاً نه به‏عنوان کمک به کار عبرت‏آمیز حماقت‏ها و جنایت‏هاى انسان، بلکه به‏صورت یادنامۀ شوق آخرین انسان‏هاى آفریننده نیز مطالعه مى‏کنند. گذشته دیگر تاریک‏خانۀ نومیدى و وحشت‏ها نیست، بلکه شهرى ملکوتى و کشور اندیشه‏ها است… .»[1]

اما در این شهر و کشور، در کنار انسان‏هاى وارسته و خدمتگزاران بشریت، موجودات خبیث و خائنى هستند که جنایت و خیانت براى آنها بسیار آسان است و براى حفظ ریاست و سودجویى خویش، به دستور ارباب سر آدم را به‏راحتى مى‏بُرند و از هیچ خیانتى به ملت روی‏گردان نیستند، و نسل‏هاى بعدى باید هر دو گروه این آدمیان را بشناسند، و مخصوصاً گروه دوم را، تا از بازماندگان آن نسل خبیث بپرهیزند و در امان باشند و نیز قدرِ خادمان به این ملک و ملت را بدانند. نسل‏هاى بعد اگر میرزا آقاخان نورى را با آن‏ همه خیانت نشناسند، چطور به عظمت ارزش و مقام میرزا تقى‏خان امیرکبیر پى خواهند برد. کار ننگ‏آلود این بدنامان به جایى رسیده بود که تا همین اواخر هم، در اوایل پهلوى و تقریباً تا زمان مصدق، منتظرالوکاله‏ها و وزرا مدت‏ها پشت دیوار سفارتخانه‏هاى بیگانه، مخصوصاً انگلستان که بعدها جاى خود را به سفارت آمریکا داد، منتظر مى‏ماندند و هرکس صبح زودتر به زیارت نائل مى‏شد شاهد مقصود را در آغوش مى‏گرفت.

دورۀ قاجاریه یکى از ننگ‏آورترین دوره‏هاى تاریخ ایران و از بزرگ‏ترین عوامل این وضع هم فساد دستگاه سلطنت بود. شاهان این سلسله خود منبع اصلى فساد بودند و در رشوه‏گیرى و… با درباریان و حکام خود رقابت می‏کردند و چنان در این اعمال فاسد غرق بوده‏اند که حتى اطراف خود را هم نمى‏دیدند و درست در زمانى که جهان چهارنعل راه‏هاى پیشرفت و تکنولوژى را درمى‏نوردید و سیاستمداران کوچک‏ترین حرکت شطرنج‏بازان صحنۀ سیاست را در عرصۀ رقابت بین‏المللى از نظر دور نمى‏داشتند، آنان سر خود را زیر برف فساد و تباهى، عیاشى و تجمل‏پرستى و غارت و چپاول اموال ملى پنهان کرده بودند و حتى نمی‏توانستند آفتاب را هم در آسمان بین‏المللى ببینند. در آن روزهایى که انگلیس در عرصۀ بین‏المللى به‏شدت گرفتار بود، اگر ایران فقط چند هفته مقاومت و وقت‏کشی مى‏کرد، مى‏توانست دست خالى و بلوف فاتحۀ آن دولت را بخواند، اما با نهایت حماقت و نادانى ناصرالدین‏شاه و خیانت میرزا آقاخان نورىِ جنایتکار، درحالى‏که هرات را در تصرف داشت، مذبوحانه با شنیدن صداى چند تیر از خلیج فارس، خواستار صلح شد و در پاریس سند واگذارى آن منطقه را امضا کرد. با این تفاصیل، نگارنده به این نتیجه رسید که معرفى چهره‏هاى منفور و خیانتکار معاصر نه‏تنها مانعى ندارد که براى شناخت امروزیان و آیندگان نیز واجب است، ولو نوادگان و نسل‏هاى بعدى آنان در برابر طومار سیاه‏کاری‏هاى اجداد و نیاکان خود منفعل و شرمنده باشند؛ باشد اگر کاره‏اى شدند که در کشورهاى بى‏دروپیکر و بى‏قانون که با قانون جنگل و تحت حکومت استبدادى اداره مى‏شوند، از این شرمندگى عبرتى بگیرند و خیانت‏پیشگى نیاکان را تعقیب نکنند و سیه‏روزى را براى ملتشان نخواهند؛ هرچند در کمال تأسف شاهدیم در این نوع جوامع همیشه عده‏اى خیانت‏پیشۀ دزدتبار کشور و ثروت عمومى را یا خود بالا کشنده‏اند یا به دیگران فروخته‏اند و در نهایت وقتى جیبشان را پر کرده‏اند، یا به گوشه‏اى رفته‏اند و حبِّ جیم خورده‏اند و سر از زیر سایۀ ارباب خود درمى‏آورند تا آنچه را که دزدیده‏اند در خاک بیگانگان سرمایه‏گذارى کرده‏اند یا اینکه ژن‏هاى آلودۀ الدوله‏ها و السلطنه‏هاى سابق به نام‏هاى کذایى دکتر و مهندس یا باز با همان حیله و حقه‏بازی‏ها، بر کرسى وکالت و وزارت تکیه زده‏اند یا با ثروت بادآورده یک عمر را غرق در فساد و تباهى گذرانده‏اند.

نگارنده با توجه به استنادات اولیۀ این نوشته، بالاخره به این نتیجه رسید که نهایت بى‏انصافى و بى‏رحمى است که در برابر چهره‏هاى تابناک خدمتگزار ملت که بیشترشان جان خود را در این راه فدا کرده‏اند و خودفروخته نشده‏اند، این چهره‏هاى منفور خیانتکار را بدون روتوش، عیان به ملت نشان ندهد و اعمال ننگینى را که به هزار حیله و تزویر در زیر پرده‏هاى سالوس و ریا پنهان کرده‏اند برملا نکند؛ اما ضمن این کار کوشیده است هر آنچه بر قلم می‏آورد مستند به اسناد موجود منتشره باشد تا خداى‏ناکرده خطایى رخ ندهد و آنچه نظر خود نگارنده است نیز مستند به اعتقاد علمى باشد؛ کما اینکه برخلاف نظر برخی بزرگواران که خود را مدیون مطالعات آنان مى‏دانیم، مثل مرحوم اسماعیل رائین که اظهار مى‏دارد «… طبعاً هرگاه حقوق‏بگیران خارجى، به‏خصوص حقوق‏بگیران انگلیسى و خائن‏هایى که نامشان در اوراق سیاه بایگانى‏ها و اسناد دولتى ضبط شده است، مى‏دانسته‏اند که روزى مدارک خدماتشان به دستگاه‏هاى استعمارى، در بایگانى‏هاى راکد دولت‏ها جمع شده و با قرار گرفتن در دست مراجعان، انتشار خواهد یافت، شاید راه‏ورسم دیگرى پیش مى‏گرفتند و نمى‏گذاشتند تاریخ نام آنها را تا این اندازه به بدى و زشتى ببرد و…»[2]، نگارنده معتقد است با توجه به ضرب‏المثل ذات نایافته از هستى بخش، کى تواند که بود هستى‏بخش، این افراد در کمال آگاهى و اطلاع به خیانت و رشوه‏خوارى و وطن‏فروشى تن داده‏اند و کسانى چون وثوق‏الدوله که به‏صراحت اظهار مى‏داشت هرکس پول بدهد، باید به او خدمت کرد و انسانیت و… همه واهى است، همچون خیلى‏ها که ملت آنان را مى‏شناسد، هیچ ابایى نداشتند که کارهایشان به اطلاع دیگران برسد.

محمد مسعود یک بار گفته بود «… ایران نمى‏تواند در هیچ‏یک از دو بلوک سیاسى جهان وارد شود. مصلحت ایران در آن است که با سیاست موازنۀ منفى خود را اداره کند و با تحولى که تکان‏هاى شدید نداشته باشد جهت خود را تعیین کند و با تأمل و متانت به طرف سرنوشت خویش پیش برود. اما آنها که این بازى شطرنج سیاسى را ترتیب داده‏اند، گویا منظورشان این است که با این بازى اولاً از تحول جلوگیرى کنند و ثانیاً ایران را وارد یکى از دو بلوک سیاسى جهان کنند.»[3] این گفتار در جهانِ پس از جنگ جهانى دوم و شهریور 1320 مى‏توانست واقعیت داشته باشد، اما در دوران قاجار، ایران از خود اختیارى نداشت که تصمیم بگیرد و با چند تومان رشوه و چند پیش‏کشى به یکى از نوکران وابسته به سفارتخانه‏ها و شاهان نالایق هر کارى امکان‏پذیر بود و به هر طرف که مى‏خواستند وابسته مى‏شدند و اگر اتفاقاً شخصیتى آگاه و وطن‏پرست چون امیرکبیر با تصمیم موردنظر مخالفت مى‏کرد، ایادى خودفروخته و خودخواه و سودجویى که دوروبر شاه یا خائن بزرگ بادمجان دور قاپ مى‏چیدند، با یک خبر از حاکم استبداد مسئله را فیصله مى‏دادند و جالب‏ترین نکته در این مواقع اینکه درحالى‏که مأموران روباه مکار (انگلستان) یا دیگر استعمارگران، در ایران دست به هر جنایتى مى‏زدند و همۀ حرکات نابودکننده به دستور آنان و با همکاری ایادى کثیفشان انجام مى‏شد، بعد در کتاب‏هایى که مى‏نوشتند براساس مَثَل کى بود کى بود، من نبودم، با نوشتن مطالبى خود و بریتانیا را فرشتۀ نجات و داور حق معرفى مى‏کردند. برای مثال مى‏توان از سر پرسى سایکس ژنرال انگلیسى نام برد. این شخص که کتاب ارزشمند تاریخ ایران را (البته تا دوران معاصر و ورود انگلستان به عرصۀ سیاست و استثمار ایران) در دو جلد نوشته و خود یکى از مهره‏هاى مهم استعمار و استثمار انگلستان در ایران بوده است، جایى مى‏نویسد: «… به نظرم این گفته از مونتسکیوست ‏که مى‏گوید هر ملت لایق حکومتى است که دارد. اگر این‏طور باشد، باید براى ایران تأسف خورد، زیرا این کشور مانند اروپا در قرون وسطى به دست حکامى اداره مى‏شود (در زمان قاجار) که یگانه منظور و آمالشان جمع کردن ثروت است و براى جیب خویش به هر عمل خلافی دست مى‏زنند. (بعد در جاى دیگر در تعقیب این گفتار دربارۀ امیرکبیر و قتل او مى‏نویسد) واقعاً قتل امیر نظام براى ایران مصیبتى بود، زیرا آن قتل جلو ترقى و پیشرفت‏هایى را گرفت که به‏زحمت و با رنج و محنت به آن نائل شده بود و همان‏طور که در آتیه‏ای نزدیک معلوم مى‏شود، اثرات شومى در روابط و مناسبات خارجى ایران داشت.»[4] این آقا چنان این فرمایش را بیان مى‏کند که انگار نمى‏داند جناب کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران، خود باعث و بانى برکنارى و قتل امیرکبیر به دست ایادى کثیفش، نظیر میرزا آقاخان نورى و خانم عفیفه طاهره مهدعلیا خانم مادر ناصرالدین‏شاه ناآگاه و نادان، بوده است و این طور بر عملى که خودشان مسببش بوده‏اند اشک تمساح مى‏ریزد. این در حالى است که براثر همۀ فعل‏وانفعالات دوران خیانت‏بار صدارت میرزا آقاخان نورى که ایران را تیول و فرمانبردار انگلستان کرده بود، حتى این جناب سایکس یک بار هم از او نام نمى‏برد و اتفاقات را طورى نشان می‏دهد که خواننده اگر کمى از جنایات و خیانت‏هاى انگلیس ناآگاه باشد، دولت فخیم بریتانیا را فرشتۀ نجات و نگهبان ایران مى‏انگارد.

0/5 (0 دیدگاه)