توضیحات

                                                                 کتاب امروز متفاوت خواهد بود

                                                  معرفی کتاب امروز متفاوت خواهد بود

 

سال ۲۰۰۳ بود. قرار بود لوپر واش تا یک ماه دیگر روی آنتن برود. اما پویانماها دو سال بود که کار می‌کردند، در اتاق زیر شیروانی ساختمانی واقع در انتهای خیابان بروم؛ جایی پرخطر و عاری از هر گونه صداقت. النور دفتر کار خودش را داشت، اما اتاق کار بزرگ و جدا‌نشده را ترجیح می‌داد. دوست داشت پهلوبه‌پهلو در کنار گروه نیویورکی‌اش کار کند؛ این گروه نیویورکی‌اش از کل هنرمندهای مجارستان هم بیش‌تر بودند، هنرمندانی که با دست طراحی می‌کردند. النور پرسید: «این دوستت… همین باکی… یه صفتی داره که آدم خوشش بیاد؟» لستر مجبور شد در این‌ باره فکر کند. «اون وفاداره.» النور گفت: «ولی تو نمی‌تونی صادقانه دوستش داشته باشی.» و پلک‌های پایینی خانم میلی‌سنت را بالا برد تا حالتی خندان به چشم‌هایش بدهد. لستر داد زد: «ما دوست‌های صمیمی هستیم. هر روز با هم حرف می‌زنیم.» «اون می‌دونه پشت سرش مسخره‌اش می‌کنی؟» لستر شاد و خوشحال گفت: «من جلوی خودش مسخره‌اش می‌کنم!» اعضای گروه النور رنگ‌ها را تصحیح می‌کردند، تغییرهای لحظه‌ی آخر را اعمال می‌کردند و شوخی‌های مد روز را اضافه می‌کردند: پس این شد فصل یک. بعد برای فصل دوم یادداشت‌های مربوط به پویانمایی را گیر می‌آوردند؛ و برای فصل سوم هم فیلم‌نامه‌ی مصور را تنظیم می‌کردند. کاری سراسر اضطراب و سرشار از یک‌جا‌نشینی؛ چهارده ساعت کار روزانه به‌صورت قوز‌کرده روی میزهای طراحی. مرخصی‌ها لغو می‌شد. تعطیلات بی‌تعطیلات. والدین پویانماها در رستوران‌های شیک بیرون شهر منتظر فرزندان‌شان می‌شدند، انتظاری بی‌نتیجه. مراسم ازدواج به تعویق می‌افتاد. ضمن این‌که اصلاً باردار نمی‌شدند تا فرزندی به دنیا بیاورند. در تنگنای ضرب‌العجل‌ها ذهنیتی شکل گرفت که مثل یک سنگر حفاظتی بود. پویانماها با شبکه‌ی احمقانه‌ی مدیران اجرایی ضدیت ورزیدند، با نویسنده‌های دمدمی‌مزاجی که دستمزد زیادی دریافت می‌کردند، با مجارستانی‌های نالایق و قابل تطمیع. لحظه‌های امیدواری پویانماها بعد از ناهار اتفاق می‌افتاد، یعنی وقتی که لستر بعد از تلفن روزانه‌اش با باکی برمی‌گشت و نکته‌های مهم گفت‌وگوی‌شان را بازگو می‌‌کرد، با جزئیاتی شیرین و دلنشین. بعد به مدت یک ساعت آرامش در کارگاه برقرار می‌شد، درحالی‌که پویانماها باکی را با دقت بررسی می‌کردند. کجا؟ روی میز نورشان. آیا آن‌ها باکی را دوست داشتند؟ آیا آن‌ها از باکی متنفر بودند؟ پویانماها از این موضوع خیلی لذت می‌بردند و با حالتی ذوق‌زده در این ‌باره بحث می‌کردند. ای کاش راهی وجود داشت تا صدای باکی را بشوند! النور به آن‌ها پیشنهاد داد که شماره تلفن او را گیر بیاورند و خط لستر را به تلفن گروهی دفتر کار خودش اضافه کنند تا همگی در آن‌جا جمع بشوند و به حرف‌های لستر و باکی گوش بدهند. النور از لستر درخواست کرد و گفت: «لطفاً؟ اون کل چیزیه که ما داریم.»

0/5 (0 دیدگاه)