توضیحات

                                                     کتاب آن که به من ستاره بخشید

                                        معرفی کتاب آن که به من ستاره بخشید

کتاب آن که به من ستاره بخشید

روایتی خواندنی از تلاش برای زندگی… کتاب آن که به من ستاره بخشید نوشته‌ی جوجو مویز داستان دختری به نام آلیس است که برای فرار از زندگی کسالت‌بار خود به آمریکا می‌رود و ازدواج می‌کند. اما این ازدواج چالش‌های تازه‌ای را در زندگی او به وجود می‌آورد. این کتاب از نامزدهای بهترین داستان تاریخی گودریدز و سی و سه هفته به عنوان پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز بوده است.

درباره‌ی کتاب آن که به من ستاره بخشید

دختران جوان هر گاه زندگی فردی خود را ملال‌انگیز و کسل‌کننده می‌بینند، ازدواج را به عنوان یکی از راه‌های فرار از این نوع زندگی انتخاب می‌کنند. اما ممکن است همیشه این فرار به یک زندگی رؤیایی ختم نشود. داستان کتاب آن که به من ستاره بخشید (The Giver of Stars) نوشته‌ی جوجو مویز روایت یکی از همین دختران است که پس از مدت کوتاهی از زندگی مشترک درمی‌یابد آنچه از سر می‌گذراند یک زندگی مشترک دلخواه نیست.

بنت ون کلیوی که مدتی پیش مادرش را از دست داده است، به همراه پدرش به انگلیس سفر می‌کند و با آلیس آشنا می‌شود. او دلباخته‌ی دختر جوان می‌شود و به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد. آلیس نیز که روزگار نه چندان شادی را در شهر خود سپری می‌کند به هوای تجربه‌ی زندگی رؤیایی به پیشنهاد بنت پاسخ مثبت می‌دهد و همراه او رهسپار کشور آمریکا می‌شود تا زندگی جدیدی را آغاز کند، اما…

جوجو مویز در روایت کتاب آن که به من ستاره بخشید، در ابتدا همه چیز را زیبا و خواستنی به‌تصویر می‌کشد. بنت همواره آلیس را تحسین می‌کند و آلیس نیز که دلباخته‌ی مردی شده که مانند ستاره‌های سینما موقر و برازنده است، روزهای سرشار از امید و شادی را سپری می‌کند. طولی نمی‌کشد که آن‌ها با یکدیگر ازدواج می‌کنند و به شهر کنتاکی در آمریکا می‌روند ولی بعد از مدت کوتاهی همه چیز تغییر می‌کند و زندگی ملال‌آور بار دیگر روی خود را به آلیس نشان می‌دهد.

در کنتاکی همه چیز مانند یک زندگی فریز شده است؛ آلیس حتی نمی‌تواند خانه و زندگی خود را با سلیقه‌ی خودش بچیند، چرا که همه چیز باید مطابق با همان چیدمانی باشد که مادر بنت از قبل آن‌ها را قرار داده بود. عروس خانه باید هر روز ساعت‌های زیادی هم پدر بنت را تحمل کند چون او هم با آنها در یک خانه زندگی می‌کند و بخش بزرگی از منزل در تسخیر اوست.

در ادامه‌ی رمان آن که به من ستاره بخشید نوشته‌ی جوجو مویز و ترجمه‌ی افسانه اکبرزاده مقدم، پس از مدتی در یک مهمانی آلیس متوجه می‌شود که گروهی از اسب‌سواران شهر باید کتاب‌های کتابخانه را به نقاط دورتر برسانند چون مراجعه به کتابخانه برای همه میسر نیست. او با اطلاعاتی که از گفت‌وگوهای زنان و مردان مهمانی به دست می‌آورد درمی‌یابد که کتابداران شهر به دنبال چند داوطلب اسب‌سوار برای ارسال کتاب‌ها می‌گردند. آلیس که این پیشنهاد را فرصت مناسبی می‌داند خود را داوطلب می‌کند اما در ابتدا با مخالفت بنت مواجه می‌شود. اما در همین حال زنی به نام مارجری که خود از کتابداران اسب‌سوار است از او حمایت می‌کند تا آلیس نیز به گروه بپیوندد. با آغاز به کار آلیس در دسته‌ی کتابداران اسب سوار، سرنوشت او با چهار زن دیگر گره می‌خورد و داستان با روایت این سرنوشت مشترک ادامه می‌یابد.

در بخشی از کتاب آن که به من ستاره بخشید می‌خوانیم

صبح یکشنبه، وقتی آلیس وارد اتاق شد، مارجری موهایش را می‌شست. سرش را مقابل سطل آب گرم خم کرده بود، آب موهایش را می‌گرفت و آن‌ها را می‌پیچاند تا اینکه به شکل طنابی براق و ضخیم درآمدند. آلیس زیرلب عذرخواهی کرد؛ هنوز کمی ‌خواب و گیج بود متوجه نشده بود کسی آنجاست و می‌خواست به‌سمت آشپزخانه کوچک برگردد که چشمش به شکم مارجری افتاد که تا حدودی از میان لباس‌خواب پشمی نازکش مشخص بود، آلیس دوباره نگاه کرد. مارجری به او چپ‌چپ نگاه کرد، پارچه پنبه‌ای را دور سرش پیچید و گره زد. ایستاد، دستش را روی نافش گذاشت.

«آره، همین‌طوره، آره، هستم، تازه شیش ماهم تموم شده و می‌دونم. دقیقاً بخشی از برنامه‌م نبود.»
دست آلیس به‌سمت دهانش رفت. یک‌مرتبه به خاطر آورد که شب گذشته مارجری و سیون را در رستوران نایس‌اند کوئیک دیده بود؛ تمام غروب کنار یکدیگر نشسته بودند و دست سیون از شکم مارجری حفاظت می‌کرد. «اما…»
«حدس می‌زنم به‌اندازه کافی به توصیه‌های اون کتاب آبی کوچولو دقت نکردم.»

«اما… اما می‌خوای چیکار کنی؟» آلیس نمی‌توانست از انحنای آن چشم بردارد. خیلی غریب به نظر می‌رسید. اکنون اندام مارجری به‌خاطر بارداری تغییر کرده بود و رگ‌های آبی روی بدنش نمایان بودند. آستین لباس‌خواب بلندش کمی‌ کنار رفته بود تا پوست نقره‌فامش را نشان بدهد.
«چیکار کنم؟ کار زیادی از دستم برنمی‌آد.»
«اما شما هنوز ازدواج نکردید!»

0/5 (0 دیدگاه)