توضیحات

                                                                   کتاب پیشگوی تاریک

                                                معرفی کتاب پیشگوی تاریک

داستان سرنوشت یک ایزد با شکوه، آپولو، که مورد خشم خدای خدایان قرار گرفته و اکنون بسیاری از توانایی ها و امتیازات خود را از دست داده و به یک موجود فانی مبدل شده است؛ مگ مک کافری، یکی از دوستان خوب سابقش، مامور شده تا او را پیش از اینکه پیشگویی دیگری بکند دستگیر کرده و چنانچه از خود مقاومت نشان داد نابود کند.
رمانی فانتزی، تخیلی و خواندنی که در فضایی متفاوت روایت می شود

در تاریکی پشت سالن، حیواناتی عجیب، بی قرارانه در قفس هایشان این سو و آن سو می رفتند. اما هیچ شیر دالی میان آن ها ندیدم، اما حیواناتی افسانه ای در آن قفس ها بودند که قرن ها بود شبیه آن ها را ندیده بودم. نیم دو جین مار افعی بالدار عربی در قفسی بزرگ بال بال می زدند. داخل یک آغل، یک جفت موجود شبیه گاو با شاخ هایی بسیار بزرگ سرگرم نشخوار بودند. شاید گاوهای اروپایی که حتی در دوران باستانی هم کمیاب بودند.
مارکوس آن قدر شیون و زاری کرد و بهانه آورد تا سرانجام مردی چاق و چله که سمت چپ امپراتور ایستاده بود و لباسی قرمز مایل به زرد بر تن داشت دستانش را بهم کوبید

نمی دانستم چه چیز باعث تغییر عقیده او شده. شاید موقعی که زئوس گواهی نامۀ مرا خلق کرد، مقداری سحر و جادو به آن افزوده بود تا به راحتی بتوانم در اتوبان های خطرناک شهر رانندگی کنم. بدون تردید، زئوس می دانست که رانندگی در اتوبان ها چه قدر خطرناک است. به راه مان ادامه دادیم، گرچه آن حادثه مرا شوکه کرده بود. در بزرگراه شمارۀ ۳۷ هر اتومبیلی را که از روبرو می آمد، نگاه می کردم و از خودم می پرسیدم که واقعا رانندۀ کدام یک از آن ها نیمه ایزد، بلمیائه یا مزدور کومودوس است و در قصر امپراطور خدمت می کند و قصد کشتن دوستان مرا در روز مراسم نام گذاری دارند.

در شرق، آسمان از رنگ عقیق به زغال چوب تغییر یافت. در طول جاده، چراغ عای گاز سدیم، زمین را روشن می کرد. گهگاهی نیز یک پمپ بنزین یا یک رستوران را می دیدیم. هر از چند مایل، چشم مان به تابلوهای تبلیغاتی می افتاد که روی آ« نوشته شده بود: طلا با بهترین قیمت و مردی هم که لبخند بر لب داشت، تکه طلایی در دست گرفته بود که اگر اشتباه نکنم، پادشاه میداس بود که لباسی ارزان قیمت بر تن داشت.

0/5 (0 دیدگاه)