توضیحات

                                                                           کتاب خاطرات پیرمرد

                                                                  معرفی کتاب خاطرات پیرمرد

                                                    مروری بر کتاب خاطرات پیر مرد

خاطرات پیرمرد” اثری است که آخرین نوشته‌های “عباس منظرپور“، یکی از جدی‌ترین چهره‌های تهران‌پژوه در کشور را در بردارد. اثری سیصد و هفتاد و شش صفحه‌ای که  حاوی برخی از زیباترین داستان‌هایی است که می‌توان از شهر تهران شنید. تهرانی که اکنون با دیوار‌های دود گرفته و خیابان‌های پر از ماشین و برج‌های سر به فلک کشیده‌اش، شاید بتواند هزار داستان در روز داشته باشد، اما کم پیش می‌آید که داستان‌هایش، به زلالی و دلپسندی داستان‌های “خاطرات پیرمرد” باشند. چرا که تهرانی که “عباس منظرپور” در این کتاب به تصویر کشیده، تهرانی صاف و ساده و صمیمی است، پس طبیعی است که قصه‌هایش نیز همچون بافت قدیمی‌اش، گرم و خوشایند باشد.
نویسنده با این داستان‌ها، خواننده‌ی خود را به روزگاران قدیم این شهر پیوند می‌زند و هرجا که فضا و خط داستانی بطلبد، اطلاعات تاریخی لازم را به شکلی مختصر که در حافظه‎ی مخاطب هم بماند، به او عرضه می‎کند. “عباس منظرپور” این داستان‌ها را در ساده‎ترین و روان‌ترین قالب ممکن روایت می‌کند و در عین سادگی، خواننده می‌تواند به عمق نگاه و ویژگی‌های منحصر به فرد قلم وی پی ببرد. او با دقتی مثال زدنی، از افراد، اتفاقات، مکان‌ها و مشاغل می‌گوید و به عنوان یک مردم‌نگار، جزییاتی را ذکر می‌کند که به مخاطب حس دقیقی از زیستن در تهران قدیم ارائه می‌کند. او اصناف مختلف در تهران قدیم را نیز وصف می‌کند و شما گاهی خود را در پی بوی کبابی می‎بینید که نظیرش را فقط در آن زمان و لا به لای صفحه‌های کتاب “خاطرات پیرمرد” می‌یابید. نظم وقایع در این کتاب همچون یک سریال به هم پیوسته است و همزمان، گویی هر قسمت، داستان مستقل خودش را دارد.

قسمت هایی از کتاب خاطرات پیرمرد
در عهد ناصری زمانی به دستور شاه قرار می شود با عقب بردن دروازه های تهران مقداری از خندق و بیابان های اطراف شهر را به آن اضافه کنند. بدین منظور هر کس به آباد کردن قسمتی می پردازد. هر خندقی را که عقب می بردند، آبادکننده مالک تمام زمین های « موات » دو طرف آن می شد. « اسماعیل بزاز » ، که یکی از دلقک های دربار بود به آباد کردن قطعه ای از خندق پرداخت که یک طرف آن به میدان شاه بعدی و جانب دیگر به « چهار راه مولوی می رسید، لذا آن محدوده را « خیابان اسماعیل بزّاز » نام گذاشتند. گویا این اولین باری بود که واژه « خیابان » به معنای مدرن آن وارد فرهنگ ما می شد. ( البتّه در زمان شاه طهماسب صفوی در قزوین هم یک خیابان کوچک ایجاد شده بود که در هیچ جا نامش نبود ) . اسماعیل بزاز با استفاده از امکانات فراوان خود خانه های بسیار خوب، دکان ها، حمام و آب انبار مناسب برای این منطقه ساخت و در آنجا که اینک از پررونق ترین مناطق تهران به حساب می آمد جمعیت زیادی از بازاریان و درباریان ساکن شدند. می خواهم از گذشته این محدوده از تهران برایتان بگویم و با شما گشت و گذاری به کوچه هایی که در این فاصله هست و خاطراتشان داشته باشم. گردش را از ساختمان ضلع جنوب شرقی چهار راه مولوی شروع می کنیم. از زمانی که به یاد می آورم آنجا ساختمانی دو طبقه، بزرگ و « دو نبش » بود. طبقه هم کف کلا در اختیار داروخانه « کیمیا » قرار داشت، که فکر می کنم آن را پیش از تولّد من ساخته بودند، چون از وقتی که آن را می دیدم ساختمانی « سالخورده » داشت.
0/5 (0 دیدگاه)