توضیحات

                                            کتاب منیزیوم ( فیلمنامه روانشناسی)

                              معرفی کتاب منیزیوم ( فیلمنامه روانشناسی)

کتاب منیزیوم: فیلمنامه‌ روانشناسی

کتاب منیزیوم: فیلمنامه‌ روانشناسی اثر مجید صفاری‌‌ نیا و زهرا نوربخش، در قالب یک فیلمنامه، داستانی عاشقانه و روان‌شناسانه را روایت می‌کند. دو جوان که در دو دنیای کاملاً متفاوت بزرگ شده‌اند، در یک شرکت با هم همکار هستند و به‌تدریج دلبسته‌ی یکدیگر می‌شوند. اما تفاوت‌های خانوادگی مانع ارتباط آن‌هاست و علی‌رغم محبت دوطرفه مشکلات متعددی پیش‌ روی هر دو قرار می‌گیرد.

درباره‌ی کتاب منیزیوم

عزیز پشندی به تازگی کارپرداز دفتر مرکزی یک شرکت تولیدی بزرگ شده است. این شرکت که دفاتر متعددی در داخل و خارج از کشور دارد، تولیدکننده‌ی وسایل صورتی و تصویری‌ست. عزیز فوق دیپلم حسابداری دارد و در 29 سالگی مأمور خرید این شرکت شده است.

بعد از مدتی کار در این شرکت، بین او و یکی از همکارانش به نام حمیرا ارتباطی خاص شکل می‌گیرد. حمیرا و عزیز به‌شدت همدیگر را دوست دارند و علی‌رغم داشتن شباهت‌های بسیار، از نظر مذهبی با هم متفاوت‌اند. صالح پشندی، برادر عزیز و مدیرعامل شرکت، شخصیتی به‌شدت مذهبی دارد و به طور اتفاقی متوجه‌ی علاقه‌ی این دو جوان می‌شود. او از همان ابتدا سرسختانه با ازدواج‌شان مخالفت می‌کند. از طرفی، مدیرمالی شرکت با همکاری یکی از دوستانش، با دست بردن در فاکتور‌ها و خارج کردن اجناس از انبار، قصد کلاهبرداری دارند. صالح نیز، با مدیرمالی که مطلقه است روابط پنهانی شکل داده.

عزیز خانواده را با اصرار به خواستگاری حمیرا می‌برد اما اختلاف‌ها همچنان مانع رسیدن آن‌ها به هم است. اتفاقاتی که در شرکت می‌افتد روز‌به‌روز اوضاع را پیچیده‌تر، و عزیز و حمیرا را به هم نزدیک‌تر می‌کند. آن دو تصمیم می‌گیرند با مراجعه به مشاور برای حفظ یکدیگر تلاش کنند.

مجید صفاری‌‌نیا و زهرا نوربخش، با قراردادن شخصیت مشاور در کتاب، مسیر داستان را به سمت روان‌کاوی و تحلیل شخصیت می‌برند و اساساً با نوشتن یک فیلمنامه با مضمون روان‌شناسانه، به مسأله‌ی اختلافات عقیدتی و عشق می‌پردازند. آن‌ها با شخصیت‌پردازی‌های متعدد، سعی بر خلق مدل‌های مختلف رویکردی به دوراهی مذهب و عشق دارند و با نگاهی انتقادی به سنگ‌اندازی خانواده‌ها در ازدواج جوانان می‌پردازند. در واقع داستان کتاب منیزیوم به دنبال نمایش عشق پاک دو جوان، ورای اختلاف در مذهبی بودن یا نبودن است و نشان می‌دهد چگونه محبت می‌تواند افراد را از سد مشکلات عبور دهد.

در بخشی از کتاب منیزیوم می‌خوانیم

ماشین عزیز در حال تردد در ترافیک است. نمایی بسته از تابلوی امام‌زاده عزیز را می‌بینیم [در منطقۀ اوین]. بعد عزیز و مادر چادری‌اش را می‌بینیم که پشت به دوربین مقابل ضریح امام‌زاده ایستاده‌اند. عزیز چشم‌هایش را بسته و دست‌هایش را بالا گرفته است و زیر لب دعا می‌کند.

مادر: عمر چقدر زود می‌گذره! اولین‌بار که اینجا اومدم تو رو سه‌ماهه باردار بودم. نذر کردم سالم به دنیا بیای، اسمت رو عزیز بذارم.

عزیز: می‌گم مادر زود زیارت کن دعات رو بخون، زود بریم تو ترافیک نیفتیم.

مادر: نذر دارم پسرم. برادرت که وقت نداره. خدا خیرت بده من رو آوردی.

عزیز: باز خوبه برای بیژن نذری چیزی نکردی و گرنه باید تا… مازندران می‌رفتیم.

مادر: [در حال قدم زدن کنار عزیز] یادش به خیر من بیژن رو تو راه داشتم. رفته بودیم یه روستایی سمت مازندران که دیدیم تابلو زدن امام‌زاده بیژن1. بابات خدا بیامرز می‌گفت جایی که بار اول بری حاجت می‌ده.

عزیز: این پسره بیژن خیلی تازگی‌ها عوض شده!!

مادر: خب جوونه مادر جون. تو و صالح خیلی بهش سخت می‌گیرید.

0/5 (0 دیدگاه)