توضیحات
کتاب آخرین عشق کافکا
معرفی کتاب آخرین عشق کافکا
«زندگی کافکا سرشار از تنش ها و تناقضات بود، هر چند ظاهرا آرام، منظم و ملاحظه کار به نظر می رسید. او از ابتدای کودکی دریافت که از دیگران جداست. کودکی سرد و عجیب و غریب. کودکی که در بزرگسالی نیز سرد و بی حس باقی ماند. کافکا در ابتدا امید داشت گرمای نبوده را در آتش الهام شاعرانه بجوید. هر چند که به نحوی متناقض باور داشت که این گرما فقط در انزوای سلول گونهای یافت می شود که در محبس اولین داستان هایش به آن پرداخته بود. “دورا دیامانت” آخرین محبوب کافکا بود. آنها عاشق هم بودند. کافکا در آغوش او مرد و او بود که آثار کافکا را سوزاند. این کتاب در واقع نوعی کلید درک و تقریر زندگی کافکاست. زندگی یکی از نویسندگان قرن گذشته که سوء تفاهم های بسیاری در موردش وجود دارد. تعامل آثار کافکا با دیگر جنبه های زندگی او، به ویژه روابطش با زنان پیچیده و دشوار بود.» در بخشی از کتاب میخوانیم: «دورا میگوید وقتی کافکا یکی از داستانهای محبوبش را به قلم یکی از نویسندگان محبوبش برای او میخواند هرمان و دوروتی، اثر گوته خودش نیز مسحور عشق به زندگی روزمره که در آن اثر توصیف شده بود، میشد. فرصتی که کافکا برای ادامه زندگی به شکل دلخواهش پیدا کرده بود، باعث شده بود با خانه، پول و خانواده ارتباطی عینیتر پیدا کند، آن هم به معنایی غیربورژوایی. کافکا در برلین مدتی به امکان نجات زندگیاش اعتقاد پیدا کرده بود، به راه حلی شخصی برای اغتشاش درونی و بیرونی زندگیاش. برای یک بار هم که شده، زندگی خانوادگی و به قول دورا «نفس حیات» او از یکدیگر جدا و کاملا منفصل نبودند. با حضور دورا دیگر ضرورتی نداشت کافکا میان نوشتن و یک زن که شریک زندگی او باشد یکی را برگزیند. او میتوانست با دورا زندگی کند و در عین حال «از ذرهای از خواستهام برای زندگی خارقالعادهای که صرفا با کارم وفق یافته باشد، نگذرم.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.