توضیحات

                                               کتاب کاکتوس ها از تشنگی هلاک می شوند

                           معرفی کتاب کاکتوس ها از تشنگی هلاک می شوند

 

کتاب حاضر روایتی جذاب از یک دختر نوجوان به اسم مریم است، او دو خواهر و یک برادر دارد. یکی از خواهرهایش در سوم راهنمایی ترک تحصیل کرده و یکی دو سال بعدش ازدواج کرده و به تهران رفته است. پدرش درجه دار ژاندارمری بوده و نزدیک اصفهان خدمت کرده است. برادرش هم درس را رها کرده و راه خواهر را در پیش گرفته و به تهران رفته است.

مریم از سرگذشت و خاطرات خود و خانواده اش می گوید و در انتهای  ماجرایی که روایت می کند اتفاق جذابی منتظر اوست.

روز عروسی، اول صبح مادرم آمد بالای سرم و با عشوه خرکی بیدارم کرد که مریم جان. مریم گلم. پاشو هزار تا کار داریم. خواب آلوده توی رختخواب نشسته بودم که در باز شد و جمیله خانم  تنها آرایشگرعروس شهر ما آمد تو و ماشاءاله گویان کناررختخواب چهار زانو نشست. آرایشگاه ش توی خانه اش بود؛ آن طرف شهر. خسرو می خواست من را ببرد و بعد هم با ماشین گل زده بیاید دنبالم که پایم را توی یک کفش کردم و گفتم من آرایشگاه نمی روم. این شد که ازش خواسته بودند بیاید خانه ما. هنوز بساطش را پهن نکرده بود که خانه پر شد از همسایه ها و فک و فامیل دو طرف. که من هیچوقت ندیده بودمشان، جمیله خانم همین جور که کارهایش را می کرد، رسم زناشویی را هم ریز ریز بیخ گوشم می گفت. گاهی هم به دخترهای فضولی که پشت در فالگوش ایستاده بودند تشر می زد که« خجالت بکشید. چه معنی می دهد دختر تو این کارها فضولی کند. شرم و حیا ندارید؟» و همه می زدند زیر خنده. یادم هست که یکی از دخترها گفت «خب نوبت ما هم می رسد. از حالا بدانیم که بهتر است.» جمیله خانم که پنجاه سال را رد کرده بود، لب هایش را گزید و گفت «خدایا توبه. آخر الزمان شده» خیلی کارش بامزه بود. پدرش در آمد تا به قول خودش ابروی پاچه بزی من را تراش بدهد. اما هرچه کرد اجازه ندادم سرخاب و سفیدآب بمالد.

0/5 (0 دیدگاه)