توضیحات
کتاب هیچ و پوچ
معرفی کتاب هیچ و پوچ
کتاب هیچ و پوچ
وودی آلن در کتاب هیچ و پوچ زندگینامهی پرفرازونشیب خودش را با صداقت و صراحتی مثالزدنی روایت میکند. داستان کتاب ذیل یک پروندهی جنایی توضیح داده میشود. نویسنده با شوخیهای پیدرپی و غیرمنتظره مخاطب خود را متعجب و وادار به خندیدن میکند. این کتاب در دستهی کتابهای پرفروش انتشاراتی چون نیویورک تایمز، پابلیشرز ویکلی، لس آنجلس تایمز و… قرار دارد.
درباره کتاب هیچ و پوچ
وودی آلن در کتاب هیچ و پوچ زندگینامهی خودش را به همراه خاطرات بیپردهای که تجربه کرده است، به تصویر میکشد. او با توصیفات جزئی مخاطب را سرگرم میکند و با اشاره به نکاتی طنز، او را به خنده وا میدارد.
این کارگردان، نویسنده و بازیگر مشهور، نگاهی کلان و صریح به زندگی پر فرازونشیب خود دارد. وودی آلن روایت زندگینامهاش را با دوران کودکی خود در بروکلین آغاز میکند. او از دوران نویسندگی برای برنامههای مختلف «سید سزار» در اوایل ورودش به تلوزیون، فعالیتش در کنار بزرگان کمدی و از روزهای دشوار و پر افتوخیز شروع استندآپ کمدی وقتی کسی او را نمیشناخت میگوید. او برای خواننده بازگو میکند که چگونه کار در سینما را با حضور در کمدیهای ضعیفی مثل «پول بگیر و فرار کن» آغاز کرد و پس از مدتی در سینما ماندگار شد؛ تا جایی که 60 سال از عمر خود را پای نویسندگی و کارگردانی برای سینما گذاشت و آثار کلاسیکی همچون «آنی هال» را خلق کرد.
وودی در کتاب هیچ و پوچ دربارهی فیلمهای «هانا و خواهرانش»، «نیمه شب در پاریس» و «منهتن»، کیفیت عشق و ازدواجش، دوستهای صمیمیاش، نوازندگی جاز، کتابها، تماشای تئاتر، بحث سیاسی و نمایشنامههایش گفتوگو میکند. او با قلم اعجابانگیز و مهیج خود، درسهایی را که از اشتباهات، موفقیتها و کسانی که دوستشان دارد آموخته بود، به خواننده یاد میدهد.
کتاب هیچ و پوچ به سبک سلف پرتره نوشته شده؛ آلن روایت داستان را در قالب یک پروندهی جنایی پیش میبرد.
در بخشی از کتاب هیچ و پوچ میخوانیم
در دفاع از مادرم باید بگویم که نتی چری زنی فوقالعاده بود؛ باهوش، سختکوش و ازخودگذشته. او وفادار، دوستداشتنی و شایسته بود، اما بگذارید بگویم از نظر ظاهری چندان جذاب نبود. وقتی چند سال پیش گفتم که مادرم شبیه گروچو مارکس است، همه فکر میکردند دارم شوخی میکنم. او در سالهای آخر زندگیاش از دمانس رنج میبرد و در 96 سالگی فوت کرد. او که همیشه در حال هذیان گفتن بود، توانایی غر زدنهایش را حتی در طول این بیماری نیز از دست نداد. مادرم هنرمندانه این کار را انجام میداد. پدرم هم که در اواسط نودسالگی همچنان چابک و زرنگ بود، هیچ چیزی مانع خواب راحتش نمیشد. او اجازه نمیداد اضطراب یا نگرانی یا حتی فکری اضافی ساعت خواب و بیداریاش را خراب کند. پدر یک فلسفه داشت: «اگر سلامتی نداشته باشی، هیچچیزی نداری». همین جمله خِردی عمیقتر از تمام پیچیدگیهای اندیشۀ غرب را در خود جای داده است و مثل شیرینی شانسی خلاصه و مفید است. او سلامتیاش را حفظ کرد. او همیشه میگفت: «هیچچیز مرا آزار نمیدهد». مادرم هم با صبوری در جواب او میگفت: «تو احمقتر از آن هستی که چیزی آزارت دهد!» مامان پنج خواهر داشت، یکی از یکی بدریختتر و البته خودش بیریختترین آنها بود. بگذارید اینطور بگویم: نظریۀ فروید دربارۀ عقدۀ اودیپ با این مضمون که ما مردها ناآگاه میخواهیم پدرانمان را بکشیم تا با مادرانمان ازدواج کنیم، در مورد مادر من با یک دیوار بتنی برخورد میکند.
ناراحتکننده است، اما باید بگویم با اینکه مادرم مسئولتر، فداکارتر، صادقتر و بالغتر از پدر زنبازِ نهچندان اخلاقگرایم بود، باز هم پدرم را بیشتر دوست داشتم. هر فرد دیگری نیز جای من بود او را بیشتر دوست داشت. شاید به این دلیل که او مردی شیرین، گرم و بامحبت بود، اما مادرم به احساسات دیگران توجهی نشان نمیداد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.