توضیحات
کتاب رساله و شرح آینده یک خیال
معرفی کتاب رساله و شرح آینده یک خیال
زیگموند فروید
ابراهیم رنجبر / احسان کریمخانی
موجود قصه پرداز شاید یکی از نیکوترین نام هایی باشد که بتوان با طیب خاطر به انسان اطلاق کرد. آدمی همیشه دل خوش به همین قصه ها بوده و همواره سعی کرده هرچه بیشتر قصه هایی گیراتر و پرکشش تر برای خود دست و پا کند. فروید در رساله آینده یک خیال به بررسی تصورات خيال گونه انسان غربی از امور دینی پرداخته است. او سعی در ارائه تحلیلی روانکاوانه از این موضوع در غرب دارد و به نوعی این فرایند قصه پردازی باورمندانه را از منظر روانکاوی بررسی می کند. در این مجموعه، پس از مدتهاء رساله آینده یک خیال از آلمانی به فارسی ترجمه شده و در کنار آن سه شرح درباره جنبه های مختلف و البته مهم این رساله قرارگرفته است. هر یک از این سه شرح به کندوکاو در بعدی خاص از این رساله می پردازد و به نوعی تلاش می کند ارتباط این رساله با وضع کنونی خواننده هرچه بیشتر روشن شود.
کتاب «رساله و شرح آبنده یک خیال» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ ابراهیم رنجبر / احسان کریمخانی
گزیدهای از متن کتاب:
زندگی طولانی در فرهنگی[1] خاص، و تلاش برای کشف ریشههای آن و مسیرِ رشدی که طی کرده، گاه این وسوسه را به جان آدمی میاندازد برای لحظهای هرچند کوتاه متفاوت بنگرد و بپرسد سرنوشت این تمدن به کجا میانجامد و قرار است چه دگردیسیهایی را از سر بگذراند. با وجود این، خیلی زود ملتفت میشود چندین عامل بیرونی از ارزش چنین کندوکاوی میکاهد. سوای هر چیز، چون قلیلاند کسانی که کردوکارِ آدمی را با همۀ حدود و ثغورش درک کنند، پس چاره نیست جز آنکه خود را به یک یا چند حوزۀ انگشتشمار محدود کنند. وانگهی، هرچه آدمی از گذشته و حال کمتر بداند، داوری او دربارۀ آینده متزلزلتر خواهد بود. دشواری دیگری نیز در کار است؛ در این قسم داوری دقیقاً تمایلاتِ سوبژکتیو فرد نقشی ایفا میکند که نقد آن دشوار است و ظاهراً به عواملی کاملاً شخصی در تجربۀ فرد مبدل میشود؛ یعنی نوعی خوشبینیِ کموبیش وانهاده در نگاه فرد به زندگی که آن را خلقوخو و کامیابی و ناکامی تحمیل کرده است. نهایتاً، این واقعیت جالب پیش چشم میآید که آدمی عموماً اکنون را غریزی[2] تجربه میکند، تو گویی برای درونمایههای زمان حال نمیتواند عیاری در نظر گیرد؛ [زیرا برای این کار] آدمی باید نخست میان خود و زمان حال فاصله بیندازد، یعنی زمان حال به گذشته بدل شود، درست پیش از آنکه شالودههایی برای داوری دربارۀ آینده به دست دهد[3].
بنابراین، هرکس بخواهد به وسوسۀ گمانهزنی دربارۀ آیندۀ محتملِ فرهنگ ما مجالی دهد باید از این دشواریها به خود نهیب بزند و بداند هرنوع پیشگویی[4] دربارۀ آینده شکی به همراه دارد. از این رو، تا حد امکان و پیش از عهدۀ هر کار سترگی، خوش دارم نقبی عجولانه بزنم و بیهیچ درنگی و به محض تعیین جایگاه آن در ریختار کلی امور، ردپایِ خُرد حوزهای را واکاوی کنم که توجهم به آن جلب شده است.
من میان فرهنگ و تمدن[5] تمایز میگذارم و معتقدم فرهنگ همۀ آن شأن و قربی است که آدمی را از شأن حیوانی بالاتر برده و به تمایز حیات او از حیوانات دیگر منتهی شده است. این تمایز به گمان ما در نگاه ناظر دو جنبه را پدیدار میکند؛ فرهنگ از سویی همۀ شناخت و توانشی است که آدمی برای مهار نیروهای طبیعت و برآوردن نیازهای خود به دست آورده و از دیگر سو همۀ قواعدی[6] است که برای تعدیل مناسبات آدمیان با یکدیگر و بهویژه تقسیم منابع موجود ضروری است. این دو جریان موجود در فرهنگ به هم وابستهاند؛ زیرا:
اول، مناسبات مشترک انسانها اساساً تحتتأثیر میزان ارضاء غریزی است؛ البته تا آنجا که منابع موجود میسر میکند.
دوم، هر کسی برای دیگری در حکم نوعی منبع ارضاست؛ تا وقتی دیگری توان او را به کار گیرد و او را ابژۀ جنسی خود کند.
سوم، گذشته از هر چیزی، همه عملاً دشمن فرهنگاند، حتی اگر فرهنگْ مقصد[7] گرایش کلی انسان باشد. جالب آنکه، گرچه انگشتشمارند کسانی که زندگی را در انزوا تاب میآورند، همچنان باید بار سنگین قربانیها را بر دوش بکشند؛ باری که فرهنگ در برپایی زندگی اجتماعی از آنها طلب میکند. از این رو، باید فرهنگ را از گزند فرد در امان داشت و قواعد، نهادها و فرامین را در این راستا وضع کرد. با این کار نهفقط توزیع معین منابع حاصل میشود، بل خود امر توزیع نیز تداوم مییابد؛ درواقع، قواعد و نهادها و فرامین باید از هرآنچه در غلبه بر طبیعت نقش دارد حمایت کند و در برابر تکانههای کینتوزانۀ آدمی از تولید منابع و ثروت حفاظت کند. بشر بهسادگی از میان میرود، حتی علم و فناوری ساخت دست خودش را نیز میتوان در خدمت نابودیاش به کار گرفت.
پس، این حس به آدمی دست میدهد: فرهنگ چیزی است که اقلیتی آن را بر اکثریتی چموش حاکم کردهاند؛ همان اقلیتی که میداند چطور ابزارها را به قصد قدرت و اعمال زور[8] به کار گیرد. بهطبع بجاست اگر مسلم بدانیم این دشواریها در تاروپودِ فرهنگ تنیده نشدهاند، بل محصول نقصهای موجود در صورتهای فرهنگیاند که در همهجا نضج یافته است. پیبردن به این نقصها چندان دشوار نیست. گرچه آدمی پیشرفتهای مکرری در مسیر سلطۀ خود بر طبیعت داشت و همچنان خواستار پیشرفت بیشتری هم هست، نمیتوان با قطعیت گفت همان پیشرفت را نیز در سامان دادن به مسائل بشری داشته است. به علاوه، به احتمال زیاد آدمهای بسیاری، مانند امروز و همۀ دوران، از خود پرسیدهاند آیا این خردهدستاوردِ فرهنگ اصلاً ارزش دفاع دارد یا نه. شاید آدمی فکر کند مناسبات انسانی را میتوان دوباره به نظم درآورد، بدین معنا که سرچشمههای نارضایتی از فرهنگ را با از میان برداشتنِ قهر و سرکوب غرایز از میان برد، بنابراین کسی که نفاقِ درون[9] او را برنیاشفته، خود را وقف کسب منابع و لذات حاصل از آن میکند. چنین اتفاقی دورانی طلایی را رقم خواهد زد، ولی پرسش اینجاست که آیا واقعاً چنین وضعیتی محقق خواهد شد؟ برعکس، ظاهراً هر فرهنگی باید براساس قهر و سرکوب غرایز بنا شود؛ به علاوه حتی چندان اطمینانی نیست که قهرْ اکثریت آدمها را مهار و مهیای انجام کاری کند که لازمۀ کسب منابع جدید است. به نظرم، آدمی باید به این واقعیت اعتنا داشته باشد که در هر انسانی گرایشهای ویرانگر و جامعهستیز و فرهنگستیز نهفته، و در بسیاری افراد این گرایشها آنقدر قویاند که رفتارشان را در اجتماع انسانی تعیین میکند.
[1]. در میان مترجمینِ فرانسوی، ایتالیایی، عربی و انگلیسی، تنها استراچی واژۀ Kultur را به civilization ترجمه کرده است که به نظر میرسد ترجمۀ درستی نیست، زیرا این واژه از فعل collo در زبان لاتینی میآید و معنای اصلی آن کشتوکار است. بنابراین منظور کولتور در اینجا آن بستری است که انسان مانند گیاهی در آن پرورش پیدا میکند. واژۀ تمدن بیشتر به معنای مدنیشدن است و با فرهیدن بشر و تأثیری که فروید مدنظر دارد، کمتر همسویی دارد. جالب اینکه فروید در همین بخش میان تمدن و فرهنگ تمایز قائل میشود. مترجم عربی، جورج طرابیشی نیز این واژه را به «الثقافه» ترجمه کرده که همان معنای فرهنگ را میدهد. در زبان آلمانی هم این واژه را چنین تعریف کردهاند: بستری فضایی و زمانی که بشر در آن رشد پیدا کرده و به اصطلاح بار میآید. نک.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.