توضیحات

                                                       کتاب درباره عادت

                                         معرفی کتاب درباره عادت

دربارۀ عادت

کلر کارلایل

ترجمۀ حیدر خسروی

عادت چیست؟ عادات ما را به ماشین بدل می کنند یا دستوبال مان را می گشایند تا کارهای خلاقانه تر بکنیم؟ چرا اسپینوزا، نیچه، کیرکگور، پروست و برگسون همگی عادت را به نقد می کشند؟ آیا عادت را نعمت بدانیم یا لعنت؟ می توان گفت عادت در آن واحد هم نعمت است هم لعنت. از این نظر، به مفهوم یونانی فارماکون تنه می زند که دارویی است هم زهر و هم تریاق. ژاک دریدا از ایده فارماکون برای توضیح دووجهی بودن نوشتار استفاده کرده، اما در مبحث عادت حتی از این هم بجا تر می نشیند؛ زیرا خصوصیات آرام بخش و مدهوش گر آن می تواند تنه به تنه وسواس و اعتیاد پیش برود. تعریف دریدا از نوشتار در مقاله اش با عنوان «دواخانه افلاطون» را می توان بی کم و کاست روی عادت نیز پیاده کرد: «تکرار بدون آگاهی».

کتاب «درباره عادت» نوشتۀ کلِر کارلایل ترجمۀ حیدر خسروی

درباره عادت

نزد ارسطو، فضیلت نه عمل که نوعی عادت است. هیوم هم عادت را «چراغ راه زندگی» می‏داند. با این حال، از نظر پروست، عادت امری مسئله‏ساز است: «عادت اگر طبیعت ثانی باشد، ما را از شناخت طبیعت اول بازمی‏دارد.»

عادت چیست؟ عادات ما را به ماشین بدل می‏کنند یا دست‏و‏بال‏مان را می‏گشایند تا کارهای خلاقانه‏تر بکنیم؟ آیا ایمان مذهبی باید عادت‌وار باشد؟ عادت به کنش فلسفی یاری می‏رساند یا راه بر آن می‏بندد؟ چرا لوتر، اسپینوزا، کانت، کی‏یرکگور و برگسون همگی عادت را به نقد می‏کشند؟ اگر عادت را هم نعمت بدانیم و هم لعنت، چطور می‏توانیم در عین عادات‏مان، نیک زندگی کنیم؟

کلِر کارلایل[1] در این کتابِ تأمل‏برانگیز، عادت را از منظری فلسفی می‏کاود. او کتاب را با ارائۀ توضیحی روشن دربارۀ عادت از دریچۀ تاریخ فلسفه آغاز می‌کند و سپس این باب را می‏گشاید که هم پذیرش تغییر و هم مقاومت در برابر آن، اصول بنیادین شکل‏گیری عادت‌اند. کارلایل توضیح می‏دهد که چطور فلسفۀ عادت نه‏تنها تمهیداتی برای کشفیات تازۀ علوم اعصاب فراهم می‏کند، بلکه اهمیت اخلاقی این کشفیات را نیز نشان می‏دهد. او با مقایسۀ تفاسیر متعارض اسپینوزا و هیوم از تفکر عادت‌وار، می‏خواهد ببیند آیا عادت شکل معتبری از شناخت است یا نه. سپس به نقش عادت در نیک زیستن می‏پردازد و از دریچۀ اندیشه‏های جوزف باتلر، هگل و فلیکس راوِسون،[2] میراث ارسطو را در باب این مفهوم پی می‏گیرد و رویکردهای دووجهی نیچه و پروست به عادت را نیز بررسی می‏کند.

به نظر کارلایل، برقراری تمایز میان عادت و کردار به توضیح این نگاه دووجهی کمک می‏کند، علی‏الخصوص در زمینۀ عادت و مذهب که طی آن هم به الهیات عادت می‏پردازد و هم به یکنواختی‏های تنیده در زیست مذهبی. سرانجام نیز بحثش را چنین به پایان می‏برد که خودِ فلسفه چطور می‏تواند کنشی باشد برای آموختن زندگی نیک در عین عادت.

 

کلر کارلایل مدرس فلسفۀ دین در کینگ کالج لندن است. سه کتاب درباره اندیشۀ سورن کی‏یرکگور نوشته است، از جمله فلسفۀ شدنِ کی‏یرکگور: رویکردها و مواضع (2005) و ترس و لرز کی‏یرکگور (2010). نخستین ترجمۀ انگلیسی از کتاب عادت اثر فلیکس راوِسون را نیز در سال 2008 منتشر کرده است.

 

یک: مفهوم عادت

نعمت یا لعنت؟

آکادمی دساینس[3] پاریس در سال 1799 یک مسابقۀ مقاله‏نویسی دربارۀ موضوع عادت برگزار کرد. پی‏یر مِن دوبیرا[4] در مقدمۀ مقاله‏اش که جایزه را هم برده بود، می‏گوید موضوعی که بدان پرداخته، او را با وظیفۀ غریبی مواجه کرده است:

تأمل دربارۀ آنچه عادت‌وار است! چه کسی می‏تواند یا می‏خواهد آغازگر پرداختن به چنین موضوعی باشد؟ آدم چطور می‏تواند به رمز و راز آنچه همواره دیده، انجام داده یا حس کرده است، بیندیشد؟ در چه باره باید پرسید، تردید کرد و در شگفت شد؟ اجرام سنگین فرو می‏افتند، حرکت انتقال می‏یابد، ستارگان بر فراز سرمان می‏چرخند، طبیعت در برابر دیدگان‏مان عظیم‏ترین شگفتی‏هایش را می‏گسترد؛ و در چه‌چیز این امور آشنا می‏توان تأمل و تفحص کرد؟[1]

من دوبیرا در اینجا بیشتر به دشواری پرداختن به «آنچه عات‌وار است» نظر دارد تا خود مفهوم عادت. با‏ وجود‏ این، عادت را هم می‏توان به سیاهۀ امور آشنای او ـ‌که معمولاً از کنارشان غافل می‏گذریم‌ـ اضافه کرد. عادت در معنای دقیق کلمه، پدیده‏ای روزمره است. صبح‏به‌صبح به زورِ عادت راه می‏افتیم ـ‌به بیرون از رختخواب، به سوی حمام، طبقۀ پایین، محل کارـ و عصر‏به‏عصر دوباره به خانه برمی‏گردیم. به قول دیوید هیوم «عادت زمانی که در قوی‏ترین حالتش باشد، نه‏تنها بر جهل طبیعی ما، بلکه بر خودش نیز سرپوش می‏گذارد و چنین به نظر می‏رسد که اثری از آن نیست؛ دلیلش هم صرفاً اینکه در حد اعلایش است.»[2]

تمایل‏مان به نادیده گرفتن عادت را می‏توان با یکی از جنبه‏های خود عادت توضیح داد: شیوه‏ای که طی آن آشنایی و تکرارْ حواس‏مان را مختل می‏کنند. مارسل پروست عادت را «پرده‏ای کدر» می‏داند که «تقریباً سراسر جهان هستی را از ما پنهان می‏کند و مانع شناخت‏مان از خود می‏شود.»[3] فقط همین نیست؛ عادت «ارتباط‏مان را با چیزهایی قطع می‏کند که بارها و بارها شاهد آثار عمیق‏شان و اندیشه‏ای بوده‏ایم که معنای واقعی‏شان را به آنها می‏بخشد.»[4] پروست به این نتیجه رسید که هنرمند لاجرم باید این پردۀ عادت را کنار بزند یا پاره کند تا آشناترین خصیصه‏های جهان‏مان رؤیت‏پذیر شوند، معنا یابند و پرسش برانگیزند. اما وظیفۀ فیلسوف نیز همین است. گرچه اغلب به نقل از ارسطو یا افلاطون می‏گویند فلسفه با پرسش آغاز می‌شود، اما قرار گرفتن ذهن در وضعیت پرسش فقط با نخستین رخنه در پردۀ کدر عادت فراچنگ می‏آید.[5]

پس عادت در آن واحد هم مسئلۀ فلسفی غریبی است و هم خصلت مهم و اساسی زندگی هرروزه. فیلسوفان اروپاییِ اندکی داریم که تا حد آموزگاران سنت بودایی پیش رفته و ادعا کرده باشند عادت «برای مسئلۀ خود پاسخ دارد» و هویت مستمر ما در طول زمان با همۀ تغیراتش حاصل پایداری عادت است.[6] اگر این حکم درست باشد ـ‌و حتی اگر چندان هم درست نباشدـ پس خصلت فریبندگی و ابهام عادت مربوط به راز نفس انسان است. شاید مسئلۀ عادت را نتوان از این دشوارترین، ژرف‏ترین و پایدارترین پرسش‏مان جدا کرد که «کیستیم ما؟ کیستم من؟»

به‏رغم دشواری پرداختن به عادت، بسیاری از فیلسوفان بزرگ ما حرف‏های جالبی برای گفتن دارند. غالباً دیدگاه‏هاشان در تعارض با هم است. به نظر ارسطو عادت در دل زندگی اخلاقی غنوده است. اسپینوزا می‏گوید عادت گمراه‌مان می‏کند و ما را از درک وضوح ناب طبیعت بازمی‏دارد. هیوم عادت را «چراغ راه زندگی انسان» می‏داند، زیرا کمک‏مان می‏کند جهان‏مان را قاعده‏مند و پیش‌بینی‏پذیر کنیم. کانت می‏گوید عادت ارزش اخلاقی درون‏مان را زایل و ما را به موجوداتی «مضحک» و ماشین‏وار بدل می‏کند. نیچه عادت دیرپا را به «جبار» تشبیه می‏کند؛ ولی از این هم می‏ترسد که زندگی بدون عادت «تحمل‏ناپذیر» شود و برای همین در پیش گرفتن چند «عادت مختصر» را مجاز می‏داند. وقتی هم با پرسش عادت در سرمان به سراغ تاریخ فلسفۀ اروپا می‏رویم، چند متفکر گمنام‏تر نیز به چشم می‏خورند: جوزف باتلر، تامس رید،[5] فلیکس راوِسون و نیز من دوبیرا. هریک از اینها کمک شایانی به طرح بحث فلسفۀ عادت کرده‏اند.

از دل این سنت پژوهشی دیرینه در باب عادت، دو تعبیر سر برمی‏آورد. طبق اولی، عادت مانع تفکر و تهدیدی برای آزادی است. تا جایی که اعمال و افکارمان مطابق با عادت باشد، از شناخت خودمان و تفکر انتقادی دربارۀ جهان ناتوانیم و در نتیجه به لحاظ فکری، اخلاقی و معنوی بی‏مایه‏ایم؛ عادت تباهی زندگی است، تقلیل خودانگیختگی و سرزندگی به یکنواختی مکانیکی است؛ عادت ملالی است که در آن گیر افتاده‏ایم و ما را از خودمان خسته و برای دیگران حوصله‏سربر می‏کند. طبق تعبیر دوم، عادت بخشی ناگزیر از زندگی است؛ نه‏تنها نظم، تداوم و آسایش را در دل تجاربِ دائماً متغیرمان می‏دمد، بلکه امکان خلاقیت و آزادی را هم به ما می‏بخشد. از این منظر، عادت تجسد زنده و پویای تفکر و میل ماست. درست است که عادت خصلت متمایز هر موجودی را برجسته می‏کند، ولی عادات مشترک افراد را برای تشکیل اجتماع گرد هم می‏آورند؛ بدین‏رو عادت بنیان زیست اخلاقی و مذهبی را می‏سازد.

0/5 (0 دیدگاه)