توضیحات

                                                                         کتاب سمت کالسکه

                                                                 معرفی کتاب سمت کالسکه

                                                     مروری بر کتاب سمت کالسکه

دیگر خیابان‌ها از آن چراغ‌ها ندارند که با دستی سرمازده‌ روشن می‌شوند، چراغ‌گازی‌هایی که سر شب، شعله‌ای منحصربه‌فرد به‌شان نزدیک کنی و آتش‌شان کنی و تا نزدیکی‌ صبح بسوزد. به جاش، جریان بی‌هویت و یک‌سان برق روشن‌شان می‌کند. این چراغ‌های روشن‌شونده با دست حتا اگر خاموش باشند یاد آتش می‌ریزند در قلب کسی که نگاه‌شان می‌کند و از آن مهم‌تر، شبیه یک آدم سرپا ایستاده‌اند. توی خیابانِ «تربیت» تبریز که کفَش به‌جای آسفالت، با خشت سیمانی، پازل‌وار فرش شده به‌تازگی از این چراغ‌ها نصب کرده‌اند، یک‌جور بازگشت به زمان پیشین، به یاد آن غروب‌ها ـ که دکان‌داران «سرچراغ» می‌خواندندش و دیگر نسیه نمی‌فروختند که شگون ندارد ـ که دست‌های یک مأمور دولت روشنایی می‌داد به چراغ‌ها. اینک به سرچراغ تجاوز کرده‌ برقی‌اش کرده‌اند. جای تور زنبوری سایه‌ی یک حباب لامپ از پشت شیشه‌ی چراغ دیده می‌شود. چراغ مثل مردی است پا به سن گذاشته که موهاش را رنگ ‌کند و حواسش نباشد که سیاهی موهاش به ته‌ریش جوگندمی‌اش نمی‌خورد.

زمهریر بود و گرگ‌ومیش بود و داوود پای یکی از این چراغ‌ها ایستاده بود و داشت می‌لرزید و خوش نداشت دست‌ها را در جیب فرو کند. سرانگشتانش سرخ و اندکی چروک شده بود و مثل چرم برق می‌زد. مغازه‌های کیف‌وکفش زنانه که بیشترشان کیف‌وکفش در خور جشن داشتند هنوز باز نکرده بودند. و حق هم همین بود که این‌وقت صبح باز نباشند چون هرکس قصد داشت به مهمانی برود می‌دانست مهمانی در تاریکی شب برگزار می‌شود یا دست‌کم وقتی نزدیک به شب که با یک ساعت روشناییِ هِیْ کم‌سو شونده، آخرسر بکشد به تاریکی، و پس وقت هست تا شب. اگر کسی از دور نگاه می‌کرد چندان بین داوود و چراغ فرق نمی‌گذاشت.

0/5 (0 دیدگاه)