توضیحات
کتاب ملکه سرخ پوش
معرفی کتاب ملکه سرخ پوش
کتاب ملکه سرخ پوش
کتاب ملکه سرخ پوش آخرین رمان شگفتانگیز، عاشقانه و جنجالی فیلیپا گرگوری، حکایت زنی است مغرور، شجاع و بااراده که باور داشت به تنهایی میتواند مسیر تاریخ را عوض کند. به گفته وبسایت این اثر ملکه تمام رمانها با موضوع رمان سلطنتی است.
رمان ملکه سرخپوش درباره زنی است به نام مارگارت بیوفورت از خاندان لانکستر که تا حد زیادی به زندگی معنوی پایبند بوده است. او دوازده ساله بود که با مردی به نام ادموند تودور از خانواده سلطنتی که دو برابر سنش را داشت، ازدواج کرد ولی طولی نکشید که شوهرش بر اثر بیماری طاعون درگذشت و خیلی زود بیوه شد. او چهارده ماه بعد از ازدواج صاحب پسری به نام هنری شد و تمام تلاش خود را صرف به سلطنت رساندن پسرش هنری تودور کرد. مارگارت زنی پرهیزگار بود که ژاندارک، دختر قهرمان فرانسوی را الگوی خود قرار داده بود. بعد از مرگ شوهرش، سرپرستی پسرش به عمویش جاسپر سپرده شد و پسرش جز مدتی کوتاه، همیشه دور از مادرش بزرگ شد.
مارگارت بعد از مرگ ادموند تودور با مردی ثروتمند به نام سر هنری استافورد ازدواج کرد. استافورد در جنگ زخمی شد و ماهها بعد از دنیا رفت. ازدواج سوم مارگارت با مردی متنفذ و ثروتمند بود.
مورخان طرفدار حقوق زنان از مارگارت به عنوان «بانوی عارف» یاد کردهاند. مورخان تودور او را زن سالاری میدانند که بنیانگذار خاندانشان شد و اندک خاطرهنویسانی هم هستند که از او به عنوان زنی هرزه و نامادری جهنمی نام بردهاند. سعی فیلیپا گرگوری بر این بوده است در این کتاب از وی شخصیتی به تصویر کشیده شود که از دوران کودکی با احساس سرنوشت مقدس رشد کرد و به زنی تبدیل شد که مدعی تاج و تخت انگلستان برای پسرش بود و در این مسیر با چالشهای بسیاری مواجه شد.
بخشهایی از این رمان تاریخی است، بخشی تخیلی و بخشی افسانه. خط داستانی رمان به تلاشهای مارگارت میپردازد و بسیاری از صحنهسازیها بر اساس ماجراها و داستانهای واقعیست.
مارگارت بیوفورت، وارث گل رُز قرمز خاندان لانکستر، هرگز در برابر این باورش تسلیم نشد که خاندانش حاکم انگلستان است و قبل از تولد خداوند سرنوشت بزرگی برایش رقم زده است. مارگارت تصمیم گرفت تنهایی و بیکسیاش را به افتخار و پیروزی تبدیل کند. با وجود هزینههای بسیار، تمام فکر و ذکر خود را صرف رساندن پسرش به سلطنت انگلستان کرد. مارگارت با وجود دو ازدواج بدون عشق، خیانت متحدان خاندانش، و نقشههای مرموز، جسورانه راه خود را ادامه داد. او مغز متفکر یکی از بزرگترین قیامهای آن روزگار بود، زیرا میدانست که پسرش مرد شده و ارتشی فراهم کرده و اکنون منتظر فرصتی است تا به بزرگترین هدفش دست یابد.
در بخشی از این رمان، بعد از مرگ پادشاه ادوارد، دو پسر او توسط عمویشان ریچارد در برج زندانی میشوند و مشخص نیست چه کسانی شاهزادهها را در برج میکشند و حتی مشخص نیست آیا آنها در برج کشته شدند یا نه. آشکار است مدعیان پادشاهی، ریچارد سوم، دوک باکینگهام و مارگارت بیوفورت و پسرش از جمله کسانی بودند که از مرگ آنها بیشترین بهره را میبردند. مارگارت در این مسیر با چالشها، جنگها، غمها و شادیهای بسیاری مواجه شد تا سرانجام توانست پسرش هنری تودور را بر تخت سلطنت انگلستان بنشاند.
فیلیپا گرگوری از سال 1987 شروع به نویسندگی کرده است. برخی از رمانهای او برنده جایزه بهترین رمان سال در انگلستان شدهاند. خط داستانی رمانهای گرگوری در میان خانواده سلطنتی بریتانیا در میان قرنهای 13 تا 15 میلادی میگذرد.
در بخشی از کتاب ملکه سرخ پوش میخوانید:
من در عزای فوت شوهرم و مادرم لباس سیاه پوشیدم و بخش اعظم خانهام را تعطیل کردم. به عنوان زنی بیوه، در اولین سال درگذشت شوهرم هیچ یک از همسایگانم از من دعوت نکرد و با اینکه من زنی بزرگ از خاندان لانکستر بودم، در طول دوازده ماه سوگواریام نه به دربار دعوت شدم و نه شاه جدید، آن شاه گل رُز رنگ پریده و همسر بارورش، با من ملاقات کردند. من نیازی به احترام و طرفداری آنها نداشتم. گمان میکردم آنها میخواهند همه چیز را درباره من و خاندان لانکستر فراموش کنند. به ویژه شک داشتم ملکه که خیلی مسنتر از پادشاه بود و آن زمان سیوچهار ساله بود، بخواهد با من که وارث بیستوهشت ساله خاندان لانکستر بودم، در نخستین سال بیوگیام ملاقات کند زیرا در این صورت ممکن بود پادشاه بخواهد دوباره ازدواج کند.
هیچ پیغامی هم از جاسپر نیامد تا بگوید من به بریتانی بروم و با او زندگی کنم. در عوض، برایم نوشت که دوک بریتانی قول داده است به او و هنری مصونیت سیاسی بدهد. به من نگفته بود که نزد او بروم. او متوجه این تنها شانس و موقعیت ما نبود و من به خوبی سکوتش را درک میکردم. او زندگیاش را وقف پسرم کرده بود و میخواست نام و زمینهایش حفظ شود. قصد نداشت با ازدواج با من و اینکه هر سه در تبعید با یکدیگر زندگی کنیم، چنین موقعیتی را به خطر بیندازد. او میخواست مرا و میراث هنری و املاکش را حفظ کند و پیگیر منافعش در انگلستان بود. جاسپر عاشقانه مرا دوست داشت، این را میدانستم، ولی این عشق را مؤدبانه از راه دور ابراز میکرد.
زمینهای مربوط به مهریهام را به من برگرداندند و من شروع کردم به جمعآوری اطلاعات درباره آنها و مباشران را خواستم تا درباره سودهایی که میشد از آنها به دست آورد به من توضیح دهند. حداقل شوهرم صمیمانه و سخاوتمندانه آنها را حفظ کرده بود. اگر رهبر مردم نبود، اربابی خوب بود. اگر قهرمان نبود، لرد انگلیسی خوبی بود. من در مقام همسر، مانند آن دوروکس که برای شوهرش ویلیام هربرت عزاداری کرده بود، برای او غصه نخوردم و سوگواری نکردم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.