توضیحات

                                                               کتاب توفان در مرداب

                                               معرفی کتاب توفان در مرداب

توفان در مرداب

لئوناردو شياشا

مهدی سحابی

توفان در مرداب» قصه‌ي شورانگيز تقابل سنت و آزاديست. تقابل انديشه‌ي ريشه‌يافته در تعصبات با انديشه‌هاي آزاد و رهايي‌بخش. اين رمان قصه‌ي جعل‌ها و قلب‌هاست. جعل واقعيت‌هاي انساني با دستاويز قرار دادن جعل كتابي عربي كه در اصل شرح زندگاني پيامبر است ولي راهبي سودجوبه نام «دن جوزپه ولا» آن را به جاي «تاريخ سيسيل» در زمان تسلط اعراب جا زده است و با ادعاي آگاهي و احاطه بر زبان عربي در صدد ترجمه‌ي آن برآمده.

اين راهب هر جايي كه از تعبير خواب و انواع كارهاي پيش پا افتاده ارتزاق مي‌كند به يك باره و به دليل خودخواهي ذاتي همه‌ي جوامع سنتي براي ريشه‌دار و مهم جلوه دادن انديشه‌ها، قواعد و سنت‌هايشان، دست به كار جعل و ايجاد تاريخي خودساخته مي‌شود و اساس كار خود را بر خلاقيت ذاتي‌اش در قصه‌پردازي استوار مي‌كند.

واقعه‌ي رمان درست در زمان عصر روشنگري و انقلاب فرانسه و يا به قول مردمان سيسيل «ژاكوبن‌ها» اتفاق مي‌افتد و «دن جوزپه ولا»؛ به مرور آشنايي‌هايي با اشراف و بزرگان سيسيل بهم مي‌زند. از قبل همين آشنايي‌هاست كه ما با اوضاع نابسامان اخلاقي و اجتماعي آن دوران آشنا مي‌شويم.

گزیده ای از کتاب توفان در مرداب

داشتم توي پارك مي‌رفتم و كاري داشتم … كاري كه، خودم مي‌دانم و خودم … اين را هم همه‌تان مي‌دانيد كه چشم‌هايم خيلي قوي است و توي تاريكي خوب مي‌بينم … بله، داشتم مي‌رفتم كه يك دفعه خانم، خانم خوشگلي را ديدم … چون لزومي ندارد اسمش را بگويم. بله، چشمم به خانم افتاد كه زير شاخه‌ها و لابه‌لاي بوته‌ها خم شده بود و انگار داشت روي زمين دنبال چيزي مي‌گشت. ايستادم و پرسيدم: «چيزي گم كرده‌ايد، خانم؟»

در آغاز کتاب توفان در مرداب می خوانیم

در قلب اروپا توفانى برپاست كه به برانداختن نظم كهن پيش مى‌آيد، نظمى كه بر پى‌هاى لرزانش كليساى بزرگ زمينداران و بزرگ مالكان كليسا به پيشگيرى فاجعه دست به دست يكديگر مى‌دهند، اما با همين دست يارى هركدام ديگرى را به كام توفان مى‌كشند. سرخى سپيده اميدى كه از افق سر مى‌كشد رنگ خون جوان زنجيريان زمين است كه در پرچم انقلاب كبير، در كنار آبى خون كهنه اشراف و سفيدى سترون كشيشان خواهد نشست. عصر روشنايى و خرد است، دورانى است كه اروپاى «دائرة‌المعارف» واپسين مرده‌ريگ پدران قرون وسطى را به تاريكى سردابه كليساها مى‌سپارد و آنها را «گنجينه» مى‌كند، تا هم از دستبردشان جلو بگيرد و هم از اين كه دوباره دستاويز شوند.

دامنه توفان تا به جزيره سيسيل مى‌رسد، به «مرز ميان آب شور و آب متبرك» به «برهوتى كه هرگونه نشانه كوشش و نوخواهى را در شنزار نابخردانه‌ترين سنت‌ها فرو مى‌برد». در اين هنگامه آشفتگى خواب‌ها، در اين برخوردگاه گذشته و آينده براين برهوت خفته چه خواهد گذشت؟ اگر درى به روى نظم نوين بازكردنى باشد آن را چه كسى خواهد گشود؟ فرانچسكودى بلازى، ژاكوبن، كه به اميد رهبرى شورش ستمديدگان برمى‌خيزد يا دن‌جوزپه ولاى كشيش، كه مى‌كوشد تاريخ را دوباره بسازد، كه گذشته‌اى را جعل مى‌كند به هواى آينده‌اى، يا به اميد «حالى» كه فقط براى خود اوست؟

* * *

لئوناردو شياشا، نويسنده بزرگ سيسيلى، در سال 1921 ميلادى به دنيا آمده و در سال 1989 درگذشت. تقريبآ همه زندگى خود را در سيسيل گذراند و كارمندى و آموزگارى كرد. نخستين اثرش، كليساهاى رگالپترا، در سال 1956 منتشر شد. پس از يك سلسله داستان‌هاى كوتاه، شيوه تازه‌اى از داستان‌پردازى را در پيش گرفت كه برخى از ستايشگرانش آن را «افسانه پليسى» ناميده‌اند: قصه‌هاى طنزآميز نسبتآ كوتاهى كه معمايى پليسى در بطن آنها نهفته است و معمولا با يك نتيجه‌گيرى سياسى به پايان مى‌رسد. از جمله، بسيارى از اين قصه‌ها با محكوم كردن مافيا پايان مى‌پذيرد كه مسأله هميشگى و پايه‌اى جامعه سيسيلى است؛ جامعه‌اى كه در نيمه راه ميان كهنه‌ترين سنت‌هاى فئودالى و جهان‌بينى اروپاى پيشرفته صنعتى درمانده است.

 

0/5 (0 دیدگاه)