توضیحات

                                              کتاب شریفجان، شریفجان

                                      کتاب شریفجان، شریفجان

شریفجان، شریفجان

تقی مدرسی

داستان در زمان كشف حجاب اتفاق مي افتد . خانواده اصلاني از خانواده هاي قديمي و اصيل شريفجان است كه زمين كشاورزي بزرگي به نام جلال آباد دارد . اين زمان قبلا وقف شده ولي بازماندگان حاضر به وقف آن نيستند و دعوا بين اصلاني و سرهنگ در جريان است . از سوي ديگر مريم همسر اصلاني زني است كه از كشف حجاب استقبال زيادي كرده و با سر و وضع ناجوري در جامعه رفت و آمد دارد .

گزیده ای از کتاب شریفجان، شریفجان

کتاب شریفجان، شریفجان نوشتۀ تقی مدرسی 

 

 1

شيپور خاموشى را كه در ميدان مشق مى‌كشيدند، خستگى عجيبى به شريفجانى‌ها دست مى‌داد. در رختخواب‌هايشان دراز مى‌كشيدند و در خلوت خانه‌هايشان فكر مى‌كردند. در طول روز بيرق خاك خورده قشون بالاى عمارت كهنه و كاه‌گلى ژاندارمرى در اهتزاز بود و پهنه شريفجان و كوير را كه تا حد افق كشيده شده بود با كسالت تحمل مى‌كرد.

ناله شيپور كه بلند شد، شريفجانى‌هاخميازه‌كشيدند،چشم‌هايشان را ماليدند و چراغ موشى هشتى خانه‌ها تك تك روشن شد. فرهاد اصلانى دست‌هايش را به ديوار خانه‌شان تكيه داد و كوچه را تماشا كرد كه در سراشيب ملايمى به دهان تاريكى شب فرومى‌رفت. باد كوير آرام از روى شيروانى‌هاى زنگزده شهر مى‌گذشت و موهاى او را پريشان مى‌كرد. حمامى‌ها و عذراخانم خياط جلوى بقالى شيخ على جمع شدند و شيخ على روزنامه نداى شريفجان را خريد و آن را با صداى بلند براى آنها خواند.

گاه مدت‌ها بدون اينكه حرفى بزنند به روزنامه گوش مى‌دادند و گاه با صداى بلند مى‌خنديدند. از ا خبار كشف قاچاق،  و آمدن سيل و زلزله خوششان مى‌آمد. اگر جسدى در يكى از غارهاى اطراف شريفجان پيدا مى‌شد، حمامى‌ها توى بينه هو مى‌كشيدند و ذبيح‌اللّه و حسين لولو را صدا مى‌زدند كه بيايند و خبر را بشنوند.

شيخ‌على عينكش را از پستوى بقالى بيرون مى‌آورد و نگاهى به حاضرين مى‌انداخت و هنگامى كه خاطرش جمع مى‌شد كه همه حاضرند و گوششان به اوست سرفه‌اى مى‌كرد، روزنامه را زير چراغ نفتى مى‌گرفت و گزارشات مهم و محرمانه شريفجان را مى‌خواند.

نويسنده‌ها از شاگرد اول‌هاى چند دبستان و دبيرستان نوبنياد شريفجان صحبت مى‌كردند و به خود مى‌باليدند كه يكى از شريفجانى‌ها تا فينال دوى قهرمانى كشور رفته است. مفتش‌ها از مركز به استحضار خاطرعالى مى‌رسانيدند كه بورستان، استان سيزدهم، يك منطقه فراموش‌شده مملكت ما نيست و پيشرفت‌هايى در شئون مختلف زندگى مردم شريفجان، حاكم‌نشين استان، به چشم مى‌خورد.

شيخ‌على با تعجب لبش را كلفت مى‌كرد و سر طاسش را مى‌خاراند و مى‌خواند كه: نبايد گول ظاهر فريبنده اين پيشرفت‌ها را خورد؛ زيرا حوادثى كه در شريفجان اتفاق مى‌افتاد شكل خاصى داشت. عذراخانم با دهان باز پرسيد :

«چه شكل خاصى دارد؟»

و يكى از حمامى‌ها جواب مى‌داد :

«خوب شكل خاصى دارد ديگر. اين را همه مى‌دانند.»

شيخ على دو مرتبه مى‌خواند: شكل خاصى دارد كه فقط خاص اين منطقه خاص است؛ منطقه‌اى كه در كنار كوير واقع شده است و راه‌آهن سرتاسرى به زحمت از دو فرسخى آن مى‌گذرد. به علت نامعلومى، كه شايد براثر دخالت سياست‌هاى منحرف، دولت‌هاى صدر مشروطيت بوده باشد، مهندس‌هاى داخلى و طراحان خارجى نخواسته بودند كه خط آهن به شهر برسد. از اين‌رو مسافرين اكثرآ مجبور بودند بعد از پياده شدن از ترن با الاغ خودشان را به حومه شهر برسانند.

 

0/5 (0 دیدگاه)