توضیحات

                                                             کتاب ستارخان

                                               معرفی کتاب ستارخان

ستارخان

عباس پناهی ماکویی

ترجمه غلام خاتون

رمان ستّارخان يكى از بزرگ‌ترين آثار هنرى عباس پناهى ماكوئى است كه درباره انقلاب مشروطيت ايران آگاهى‌هاى بس گرانبهايى را به دست مى‌دهد. درباره رهبرى تواناى اين جنبش، درباره سازمان رزمى و سرانجام درباره ستّارخان و همرزمان‌اش راستى‌هايى را بازگو مى‌كند. پناهى در اين رمان از جنبش‌هاى آزاديبخش ملّى، زندگى قشرها و طبقه‌هاى گوناگون ايرانيان، به ويژه آذربايجان و تبريزيان، و تاريخچه پيكارهاى سياسى و نظامى مردم سخن به ميان مى‌آورد و چهره‌هاى وابسته به مليّت‌هاى گوناگون ايران (فارس و آذربايجانى و كرد و ارمنى) و نقش آن‌ها در روند جنبش مردمىِ مشروطه و نيز فعاليّت‌هاى نمايندگان دولت‌هاى امپرياليستى مقيم ايران را در آن زمان به خوبى نشان مى‌دهد. در اين رمان از ناجور بودن محيط اجتماعى ايران ضمن اوج‌گيرى پيكارهاى انقلابى به ويژه در زمان قيام تبريز زير رهبرى ستّارخان در بلواى تبريز، صحنه‌هاى به يادماندنى و حكايات شيرين و در عين‌حال دلگزايى به تصوير كشيده شده است.

درباره کتاب ستارخان

پناهی در این رمان از جنبش‌های آزادیبخش ملّی، زندگی قشرها و طبقه‌های گوناگون ایرانیان، به ویژه آذربایجان و تبریزیان، و تاریخچه پیکارهای سیاسی و نظامی مردم سخن به میان می‌آورد و چهره‌های وابسته به ملیت‌های گوناگون ایران (فارس و آذربایجانی و کرد و ارمنی) و نقش آن‌ها در روند جنبش مردمی مشروطه و نیز فعالیت‌های نمایندگان دولت‌های امپریالیستی مقیم ایران را در آن زمان به خوبی نشان می‌دهد. در این رمان از ناجور بودن محیط اجتماعی ایران ضمن اوج‌گیری پیکارهای انقلابی به ویژه در زمان قیام تبریز زیر رهبری ستّارخان در بلوای تبریز، صحنه‌های به یادماندنی و حکایات شیرین و در عین‌حال دلگزایی به تصویر کشیده شده است.

پناهی در خلق رمان ستارخان که می‌توان آن را بزرگ‌ترین و نخستین رمان تاریخی در خصوص انقلاب مشروطیت به شمار آورد، همواره کوشیده است رویدادهای زمان جنبش را به گونه‌ای همه‌جانبه بررسی کند. اِشراف نویسنده در خلق اثر به مسائل تاریخی و دسترسی به پاره‌ای از اسناد و مدارک حسّاس انکارناپذیر است. شایستگی بی‌چون و چرای این نوشته‌ها از آنجا ثابت می‌شود که نویسنده ضمن یاد کردِ آگاهی‌هایی درست و دست اوّل از ویژگی‌های رهبران جنبش، مبنای علمی پرارزشی را درباره انقلاب مشروطیت ایران عرضه کرده است. آگاهی‌هایی که عباس پناهی نخستین‌بار ضمن نگارش این رمان داده است، در سال‌های آتی دستمایه نویسندگانی بوده که اقدام به خلق آثار تاریخی کردند، از جمله مرحوم حاج اسماعیل آقا امیرخیزی است که قیام آذربایجان و ستّارخان را در سال ۱۳۳۹ ش منتشر کرده است.

بخشی از کتاب ستارخان

از کودکان روستا تنها دوتن از این آقازاده‌ها فرمان نمی‌بردند. درگیری و زد و خورد بین این دو پسرِ حرف نشنوِ روستایی و دو خانوادهٔ گستاخ ــ که خودشان را همیشه یک سر و گردن برتر از دیگران می‌دانستند ــ بر سر همین موضوع بود. یکی از این پسرهای جسور، ستّار بود، پسر اسماعیل کیشی، و دیگری محمود بود پسر کربلایی محرّم. این دو پسر سیاه چرده و لاغر، از لحاظ قدّ و قیافه و اندام عین هم بودند. انگار سیبی که از وسط دو نیم کرده باشند. کسی که اوّل‌بار آن دو را می‌دید، فکر می‌کرد دوقلو هستند. ستّار و محمود نه‌تنها از لحاظ چهره و هیکل و آرایه، بل که از لحاظ خصوصیات و منش و کردار نیز همگون بودند. کلاهی شبیه به هم، بافته از پشم‌های رنگارنگ با منگوله‌های آویزان بر سر، یک جفتِ کفشِ کهنه و وصله‌پینه شده بر پا، آرخالیق خاکستری بر تن و شلوارِ آبی رنگِ قدک۳ بر زیر آن، همسانی و همشکلی این دو کودک روستایی را بیش از هرچیزی نشان می‌داد. برخلاف دیگر کودکان روستا، همیشهٔ خدا، دو فلاخنِ بافته از پشم‌های الوان همراه داشتند، یکی از این «سنگ قلّاب» ها را به کمر می‌بستند و دیگری را از بالای شانه می‌آویختند.

ستّار و محمود پیش ملّا قربانعلی درس می‌خواندند. ملّا قربانعلی تنها آخوند روستا بود، که بچّه‌ها را نوشتن و خواندن و مسائل اولیهٔ علوم دینی یادمی داد. درس که تمام می‌شد، دو سه ساعتی به پدرشان کمک می‌کردند، بعد یا با کودکان روستا بازی می‌کردند، یا دور از آن‌ها، دوتایی، در گوشه‌ای، چیزی را نشانه می‌گرفتند و با فلاخن به سویش سنگ پرتاب می‌کردند.

یکی از دلمشغولی‌های کودکان روستا این بود که موقع عصر، هنگام بازگشتِ گلّه از صحرا خودشان را به میان گلّه می‌انداختند. کرّه الاغی گیر می‌آوردند و به هر زحمتی که بود از گردن الاغ آویزان می‌شدند و با یک خیز خودشان را به پشت او می‌رساندند. بعد، همپای جیغ و داد و فریادهای گوشخراش، کپَلِ حیوان بیچاره را با گشاده‌دستی می‌بستند به شلاق و سیخونک تا در تاختْ از حریفان عقب نمانند.

محمّدخان که کودکان روستا، به ویژه، ستّار و محمود را این چنین شاد و شنگول می‌دید، به فکر تقلید از آن‌دو می‌افتاد و پا پیش می‌گذاشت تا به میان گلّه برود و جسارت و شانس خود را بیازماید. امّا هیچ وقت، هیچ موفقیتی نصیب‌اش نمی‌شد. هرچه‌قدر بیشتر زور می‌زد، بیشتر مورد مضحکهٔ هم‌سن و سالان خود قرار می‌گرفت و این برای خانزاده خیلی گران می‌آمد. در چنین حال و هوایی بود که پاپیچ ستّار و محمود می‌شد و اغلب به خاطر همین ادا و اطوار آزاردهنده، کتک مفصّلی از آن دو نوش‌جان می‌کرد.

0/5 (0 دیدگاه)