توضیحات

                                                                  کتاب گزارشگر رازهای نهفت

                                                  معرفی کتاب گزارشگر رازهای نهفت

گزارشگر رازهای نهفت

مقالاتی در تحلیل آثار و اندیشه های هنریک ایبسن

اصغر رستگار

چنین نیست که نمایشنامه های ایبسن صرفا – یا حتا عمدتاً- به زن و مسائل زنان بپردازد. مجموعه یی هم که ایبسن از چهره ی مردان فراهم کرده است ، هم بدان سان ، چشمگیر و تحسین انگیز است. منتها، با آثار ایبسن بود که زن برای نخستین بار رخصت یافت در سینمای فردی تمام عیار – فردی تام و تمام و در خور توجه، فردی مستقل از مردان موجود در صحنه ی نمایش – در صحنه عرض اندام کند؛ و این یقیناً از دریچه ذهنیت حاکم بر عصر ویکتوریا [=عصر سنت مداری ] شایسته و پسندیده نبود .

در آغاز کتاب گزارشگر رازهای نهفت می خوانیم :

پیشگفتار

ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌یِ این نای

بشنید و نشد آ گه از اندیشه‌یِ نایی

سایه

 

در سالِ 1348، زمانی که مشرب و مسلکِ ما جوانانِ آرمان‌پرستِ آن ‌روزگار را اندیشه و عملِ « ترازِ نوینِ» نام‌آورانِ جنبشِ چپ رقم می‌زد، کتابی در معرفیِ ایبسن و اندیشه‌ها و آثارِ او درآمد با عنوانِ ایبسنِ آشوب‌گرای، کاوشی در زمینه‌یِ جامعه‌شناسیِ هنر، به ‌قلمِ دکتر امیر حسین آریان‌پور، که خود از مروّجانِ بلندآوازه‌یِ اندیشه‌یِ ترازِ نوین در ایران بود. در « توضیحِ» بسیارکوتاهِ ابتدایِ کتاب، به ‌قلمِ ایشان، جمله‌یِ پندآموز و عبرت‌افزایی در پایان آمده بود به این شرح :

 

در این روزگار، که پریشان‌اندیشی برایِ خود بازاری دارد، شاید بررسیِ سیر و سلوک و شورِ اجتماعیِ هنرمندِ توانایی که از بدِ حادثه در مغاکِ آشوب‌گرایی فروافتاد، برایِ هنر ـ آفرینان و هنرپذیرانِ ما نکته‌آموز و عبرت‌انگیز باشد.

 

استاد آریان‌پور، در این جزوه‌یِ 75 صفحه‌یی، اندیشه‌ها‌یِ ایبسن را در این چند جمله خلاصه کرده بود :

 

ایبسن بُت‌شکنی ست شهرآشوب، و هدفِ او سنّت‌ستیزی و بندگسلی ست. از این‌روی، جهان‌بینیِ مثبتی ندارد و مردم را به کاری جز طغیان و تخریب برنمی‌انگیزد. با این‌همه، عواملِ مثبتی در جهان‌بینیِ منفیِ او یافت می‌شوند.

 

این که ایبسن « جهان‌بینیِ مثبتی ندارد»، برایِ ما جوانانِ آن‌روزگار ـ که از او فقط خانه‌یِ عروسک و اشباح و دشمنِ مردم را خوانده بودیم و از زندگی و آثارِ او چیزی نمی‌دانستیم ـ معنایِ روشنی داشت چون ما با تعبیرات و تلمیحاتِ مندرج در منشآتِ « ترازِ نوین» کاملاً آشنا بودیم و می‌دانستیم که « جهان‌بینیِ مثبت» یعنی اندیشه‌هایِ مارکسیستی. اما باقیِ سخنانِ استاد برایِ ما روشن نبود، چون باقیِ آثارِ ایبسن هنوز ترجمه نشده بود و ما آن‌ها را نخوانده بودیم. با این‌همه، چون ما استاد آریان‌پور را صاحبِ حکمتِ بالغه در نقد و نظر می‌دانستیم و سخنان‌اََش را بی‌ ـ حکمت نمی‌پنداشتیم و خیال می‌کردیم او این آثار را از جانبِ ما خوانده است، از سرِ سادگی و ساده‌انگاری، باقیِ آرایِ او را هم صائب انگاشتیم و از آن پس همچون آرایِ خودیافته بی‌پروا بر زبان می‌راندیم. و این بود و بود تا آن که رفته‌رفته ابرهایِ تیره‌یِ کیشِ ترازِ نوین از آفاقِ بس ‌محدودِ ذهن‌ها کنار رفت و من چون به خواندنِ تمامیِ آثارِ ایبسن نشستم و، به‌خصوص، با واکنشِ سخن‌سنجانِ همعصرِ او آشنا شدم، به نکته‌یِ غریبی برخوردم. دیدم، این که آثارِ ایبسن « مردم را به کاری جز طغیان و تخریب برنمی‌انگیزد»، درست همان خروشی ست که از نهادِ ناقدانِ کهنه‌آیین و « ترازِ کهنِ» همعصرِ او نیز برآمده است. یعنی، دستِ ‌کم از این حیث، هیچ توفیری میانِ « نوآیینانِ» سنّت‌ستیزِ پرولترمسلک و «کهن‌آیینانِ» سنّت‌پرستِ بورژوامشرب نبوده است. و دستِ ‌کم بر من آشکار‌ شد که این ایبسنِ شوریده‌بخت، از همان لحظه‌یِ نخستِ ایبسن ‌شدن‌اََش، به‌ تمامِ ‌معنا خسرا لدّنیا و الآخرت بوده است و هنوز و همچنان چوبِ تعنّت از چپ و چماقِ لعنت از راست بر سراََش فرود می‌آید. این بود که رفتم و کتابِ آریان‌پور را، که سالیانِ دراز در لُجّه‌ها‌یِ خاموشی و فراموشی فروخفته بود، درآوردم و دوباره خواندم، و شگفتا که دریافتم : اگر ایبسن در کشورهایِ غرب ترجمه شد، خوانده شد، به ‌صحنه رفت، و آنگاه آماجِ تیرِ طعن و لعن قرار گرفت، در مرز و بومِ شیرینکارِ ما نه ترجمه شد، نه خوانده شد، و نه به ‌صحنه رفت، بل که ساده و سرراست، یک تن از نامورترین و معتبرترین ناقدان و هنرشناسانِ‌مان ـ بی آن که خودِ آثارِ ایبسن را خوانده باشد، به ‌اتکایِ خوانده‌هایِ نامدارانِ جنبشِ چپ، و به‌خصوص، با تکیه بر آنچه انگلس و پلخانف و مرینگ و لوناچارسکی خوانده ( یا دیده ) و نوشته ‌اَند ـ ایبسن را به سکّویِ تعزیر کشیده و در معرفیِ او بانگ برآورده است که : ای « هنرآفرینان و هنرپذیرانِ» ساده‌دل و پالوده‌ضمیرِ وطن، بدانید و آگاه باشید که این مرد، با این سَر و سیمایِ آشفته و ریشِ انبوه و « نقابی از خشونتِ مصنوعی که بر چهره زده»* و غُرّان و غضبناک به ابنایِ تمامِ اعصار چشم دوخته است :

 

هنرمندِ آشوب‌گرایی ست پریشان‌اندیش،

پیامبری ست بی‌پیام

پرخاش‌جویی ست بی‌پروا

 

* قطعاً خوانندگان توجه خواهند داشت که در این کتاب، تمامِ عباراتی که با حروفِ درشت چاپ شده یا درونِ گیومه قرار گرفته اَند از استاد آریان‌پور یا از گوینده‌یِ موردِ بحث، و تمامِ عباراتِ داخلِ کروشه از من است.

[ نمایشنامه‌نویسی ست ] بی‌برنامه‌یِ عمل [« برنامه‌یِ عمل» یعنی : برنامه‌یی برایِ سرنگون کردنِ نظمِ طبقاتیِ حاکم و نشاندنِ حزبِ ترازِ نوین بر مسندِ قدرت ]

 

با نامِ هنریک یوهان ایبسن، که :

 

در منجلابِ آنارشیسم دست ‌و پا می‌زند،

یارایِ دیدنِ واقعیت ندارد،

شیفته‌یِ طغیان و ستیزه است. کلمه‌یِ « انقلاب» را به‌فراونی استعمال بلکه سوءِ‌استعمال می‌کند،

چاره‌یی برایِ دردهایِ اجتماع سراغ ندارد و در مواردی هم که دارویی تجویز می‌کند، از منطقِ علومِ زمانِ خود [ یعنی علومی که مارکس و انگلس و لنینْ عالِم و مروّجِ آن بودند ] غافل می‌شود و در نتیجه به بیراهه می‌رود،

بیشترِ نمایشنامه‌هایِ او پایانِ رضایت‌بخش [ لابد برایِ حزبِ ترازِ نوین ] ندارند و خواننده یا نگرنده را خرسند نمی‌گردانند،

شناختِ او آن‌قدر عمیق نیست که به کشفِ راهِ صحیحِ مبارزه [ که همانا پیوستن به حزبِ ترازِ نوین است ] بینجامد

[ و به‌ همین دلیل، آریان‌پور به‌دستیاریِ « انجمنِ تئاترِ ایران» نمایشنامه‌یِ دشمنِ مردم را درست ‌و حسابی سلّاخی می‌کنند تا جوانانِ چشم‌ وگوش ‌بسته‌یِ وطن به «کشفِ راهِ صحیحِ مبارزه» نائل آیند ]  ،

در عهدِ شباب، با خشونتِ تام [ !  ] زندگیِ خود را نثارِ هنر می‌کند [ اما ] در پیری از کارِ خود پشیمان می‌شود و پشیمان می‌میرد،

در نمایشنامه‌هایِ اواخرِ عمر نیز صرفاً به منفی‌بافی و ناله و زاری می‌پردازد،

سرانجام در مرحله‌یِ آخر که به کشورِ خود بازمی‌گردد و جامعه را آشفته‌تر و امیدهایِ عهدِ جوانیِ خود را نقشِ ‌بر آب می‌یابد، از زندگی بیزار و از آنچه در سراسرِ عمر آفریده است پشیمان می‌شود و فریاد می‌زند که هنر قاتلِ زندگی است و به‌قولِ واگنر اگر زندگی می‌داشتیم احتیاجی به هنر نبود.

 

دستِ آخر هم :

 

ایبسن مُرده است؛ ولی چنان که خود گفت : مُردگان از گور برمی‌خیزند.

 

پس، تا مبادا که این مُردهْ در وطنِ عزیزِ ما هم از گور برخیزد و جوانانِ نوخطِّ وطن را گمراه کند و به « منجلابِ آنارشیسم» بکشد، بدانید که نیازی به اتلافِ وقتِ گرانمایه و خواندنِ آثارِ پریشانِ او نیست، چنان که خودِ استاد آریان‌پور هم وقتی صرفِ خواندنِ‌شان نکرده است. این آثار را آ گاهانِ « منطقِ علومِ زمان» خوانده‌ اَند و برایِ ما تحلیل کرده ‌اَند. شمّه‌یی از این تحلیل‌ها از این قرار است :

 

ـ [ در خانه‌یِ عروسک ] نورا عاقبت [ یعنی در پایانِ نمایش ] تصمیمِ خود را می‌گیرد. از تصمیمِ او، از تصمیمِ ایبسن، بویِ خوشبینی می‌آید : نورا نزدِ شوهر می‌ماند، زیرا در لحظه‌یِ جدایی، از دیدنِ بچه‌هایِ خود پی می‌برد که ترکِ شوهر ترکِ کودکان نیز هست، و این بسیار ناگوار است.

[ هرکس این نمایشنامه را فقط یک ‌بار خوانده باشد، می‌داند که نورا نه در لحظه‌یِ جدایی بچه‌هایش را می‌بیند، و نه نزدِ شوهر می‌ماند. نورا در پایانِ نمایش به‌صراحت می‌گوید : « به بچه‌ها سر نمی‌زنم . . . با این روحیه‌یی‌ که من دارم، فعلاً نمی‌توانم به وظیفه‌یِ مادری‌ عمل کنم.» نمایش هم با این جمله، که دستورِ صحنه است و حاکی از خارج شدنِ نورا از درِ ساختمان، پایان می‌یابد : « طنینِ به ‌هم خوردنِ درِ سنگینِ ساختمان از پایین شنیده می‌شود» و درست طنینِ به ‌هم خوردنِ همین در است که در سرتاسرِ اروپا و امریکا می‌پیچد. ]  *

ـ اشباح، یا به‌قولِ آریان‌پور، ارواح ] نمایشنامه‌یی ست اخلاقی بلکه مخالفِ اخلاق، تند و زننده و صریح؛ . . . نمایشنامه مانندِ کابوس، مانندِ هذیانِ مبتلایانِ هیستری یا شیزوفرنی، آشفته و مبهم است . . . نمایشنامه‌یِ ارواح سراپا غریب است. شیطانک‌ها در هر سو می‌لولند و سوراخ و روزن‌هایِ زندگی را پُر می‌کنند؛ گویی دخمه‌ها دهان می‌گشایند و مُرده‌ها بیرون می‌ریزند . . . اشباحِ گذشتگان، ارواحِ اساطیری در کشش و کوشش اَند. نعره‌یِ ایبسن دایماً به ‌گوش می‌رسد که : « سرنوشتِ همه‌یِ ما چنین است» ؛

ـ [ در مرغابی وحشی ] دکه‌یِ عکاسِ فقیری را همچون آستانه‌یِ شهرِ پریان توصیف می‌کند [ باور نمی‌کنید؟ نمایشنامه را بخوانید تا خود دریابید ]  ؛

ـ [ در رُسمِرس‌هُلم و آیولف ‌کوچولو و هِـدا گابلر و آثارِ دیگر، همین‌طور فلّه‌یی ] درباره‌یِ هیستری و هیپنوتیزم و مسائلِ جنسی نظر می‌دهد؛

ـ [ در خانه‌یِ عروسک و اشباح و بانویِ دریایی و دشمنِ مردم و آیولف ‌کوچولو، همین‌طور کتره‌یی ] به مسائلِ اجتماعی می‌پردازد؛

ـ مخصوصاً در روس‌مرس‌هولم رُسمرِس‌هُلم ] بیش از پیش به عرفان می‌گراید [ کدام « پیش» معلوم نیست ]  ؛

ـ هدا گابلر پیامِ معیّنی ندارد و به پالایش و عقده‌گشایی هم ناظر نیست . . . خشونت یا مضحکه‌یِ وحشیانه‌یی، از آن ‌قبیل که نروژی‌ها می‌پسندند [ ! ] ، نمایشنامه را در هم پیچیده است . . . هدا گابلر زنِ حسودِ مغروری ست گریزان از تفکر و تأمل. آشتی و مهربانی نمی‌شناسد. مثلِ مارِ کبرا نیش می‌زند و دنبالِ قدرت می‌گردد. نمایشنامه گنگ و مبهم است.

* در این باب، رجوع کنید به صفحه‌یِ 41 مقاله‌یِ سیری در آثارِ ایبسن در همین کتاب.

پس از انتشارِ پاره‌یی از ترجمه‌یِ فارسیِ مجموعه‌آثارِ ایبسن، منِ مترجم با کوهی از پرسش رو به ‌رو شدم. نیمی از این پرسش‌ها پیدا بود که از طُرفه‌جوالِ «کاوش» هایی از نوعِ «کاوشِ» ترازِ نوینِ آریان‌پور درآمده است؛ اما نیم‌ِ دیگراََش بیش از صد سال بود که بر جا و بر پا بود. پس نمی‌شد پاسخِ این پرسش‌ها را پشتِ گوش انداخت یا، همانندِ « ناقدانِ» دوران‌ها، سَمبَلِ‌شان کرد؛ به‌خصوص که یکی از شاخص‌ترین آثاری که، در شرق و غربِ عالم، مردم را به « طغیان و تخریب» فرامی‌خواند، هـدا گابلـر بود. هـدا گابلـر، علاوه بر این ویژگیِ مخرّب و طغیان‌برانگیز، علاوه بر تبلیغِ فساد و فحشا، ضدّیّت با تعالی و تهذیب، دشمنی با اخلاق و سلوکِ مهذّبِ انسانی، و هزار عیبِ دیگر، بس «گنگ و مبهم»، یا به‌قولِ عده‌یی دیگر از ناقدان، بس « غامض و پیچیده» بود و اصلاً معلوم نبود حرفِ حسابِ ایبسن چی ست. از آن‌سو، ناقدانِ « مدرنِ» قرنِ بیستم هم، که این اثر را بزرگ‌ترین شاهکارِ ایبسن برمی‌شمردند، به‌جایِ آن که حرفِ حسابِ ایبسن را معلوم کنند، به همان زبانِ زرگریِ اهلِ نقد و نظر، چنان پیچ‌واپیچ می‌رفتند و ری و روم و بغداد را به ‌هم درمی‌بافتند که مخاطبِ بینوا از « خیرِ» قضیه می‌گذشت و به همان « شرّ» اَش اکتفا می‌کرد. به همین دلیل، من در مقامِ مترجمِ فارسیِ این‌قبیل آثارِ مفسده‌پرور، لازم دیدم پاره‌یی از این آثار را، تا جایی که در این روزگارِ دست‌بستگی و قلم‌شکستگی مقدور است، در مقامِ خوانش و تأمل قرار دهم تا ببینیم به‌راستی آیا انگیزه‌یِ مفسده در کار بوده است؛ به‌راستی آیا این‌قبیل آثارِ ایبسن «گنگ و مبهم» است یا این حرف و حدیث‌ها از جایِ دیگری آب می‌خورد. این کتاب از بطنِ این ضرورت فراهم آمده است.

 

اصغر رستگار

مهر ماه 1396

0/5 (0 دیدگاه)