توضیحات

کتاب رگ سرخی به تن بوم

معرفی کتاب رگ سرخی به تن بوم

کتاب «رگ سرخی به تن بوم»‌ نوشته ملیحه صباغیان است. داستان این کتاب درباره تقابل سنت‌های نسلهای گذشته با جوانان امروزی است. قهرمان این داستان دختری است که سعی می‌کند علیه این سنت‌ها اقدام کند و شکل تازه ای از زندگی را برای خودش رقم بزند. در بخشی از کتاب «رگ سرخی به تن بوم» می‌خوانیم: «از روزی که دوباره شروع به کار کرده بودم، بهترین اوقاتم در محیط کار می‌گذشت. با آن‌که تمام روز، کار بود و کار، آن‌قدر که گاهی، حال و نای حرف زدن برایم نمی‌ماند، راضی بودم. احساس زنده بودن می‌کردم. احساس مفید بودن. بجز آن، در خلوت اتاقم، خودِ خودم می‌شدم؛ همانی که بودم. نه تظاهر می‌کردم. نه صورت دلواپس مامان مدام جلوی چشمم رژه می‌رفت. نه جواب سؤال‌های تکراری پدر را می‌دادم و نه برای خوشایند نغمه، به لودگی و مسخره‌بازی‌هاش می‌خندیدم. گذشته از همه این‌ها، ذهنم در حال سیر می‌کرد. کم‌تر به عقب برمی‌گشت. رسیدم جلوی پارکینگ. دربان شرکت، میان کت گشاد و بی‌قواره‌اش قوز کرده بود و پنجه‌ها را کشیده بود زیر بغل و نشسته بود روی چارپایه همیشگی‌اش. چشمش که به ماشینم افتاد بلند شد و زنجیر جلوی در را برداشت و سر خم کرد. دست تکان دادم و از کنارش گذشتم. در جای همیشگی پارک کردم و پیاده شدم و راه افتادم. لخ‌لخ‌کنان رسید و دست چروکیده‌اش را روی سینه گذاشت و گفت: «این آقای مهندس سراغ شما رو می‌گرفت.» «کدوم آقای مهندس؟» «مهندس صالحی دیگه. گفته، هر وقت اومدی، اول بری دفتر ایشون.» «بارک‌اللّه آقای مهندس! حالا چطور شده صبح به این زودی اومده؟» این پا و آن پا شد و دنبالم آمد. «والا چه عرض کنم خانم مهندس.» «دِ بازم که یادت رفت!» آسانسور رسید. در را باز کردم. رفتم توی آسانسور و با خنده گفتم: «اگه یک دفعه دیگه، بهم بگی خانم مهندس…» در بسته شد و جوابش را نشنیدم».

0/5 (0 دیدگاه)