توضیحات

                                                             کتاب رمز عبور بر بال هایم

                                             معرفی کتاب رمز عبور بر بال هایم

رمز عبور بر بال هایم

روجا چمنکار

زمان به عقب می رود

دیروز بر می گردد

و فردا هرگز از راه نمی رسد

حالا

از قدم هایی که با هم نزدیم

فیلم هایی که با هم ندیدیم

شعرهایی که با هم نخواندیم

پُرم

از حرف هایی که به هم نگفتیم

 

مجموعه شعر “رمز عبور بر بالهایم” سرودۀ روجا چمنکار

 

گزیده ای از متن کتاب

از خواب‌هایم بپرس

حالا که داری به من فکر می‌کنی

زمان را روی پنج‌شنبه نگه دار

برف ببارد

از لای سفیدیِ کاغذها به‌سمتم بدوی

خیابان زیر پاهایمان لیز بخورد و

حال آدم‌برفی‌ها خوب شود

 

حالا که داری به من فکر می‌کنی

عطر قهوه را بریز روی فالِ میز

دریا از کافه سرریز کند و

ماهی‌ها به‌سلامت از مرز بگذرند

 

 

حالا که داری به من فکر می‌کنی

نور را کم کن

صدای خنده‌هایمان بپاشد بر کفِ اتاق

ستاره‌ها بچسبند به سقف و

درهای آسمان به‌روی پرنده‌ها باز شود

 

حالا

از خواب‌هایم بپرس که چقدر تو را دیده‌اند

از چشم‌هایم

که چقدر تو را چکیده‌اند

از قدم‌هایم

که چقدر تو را قدم زده‌اند

 

حالا که داری به من فکر می‌کنی

خواب‌هایم از مرز گذشته‌اند

عطر قهوه بر میزِ کناری ریخته است

پرنده‌ها ماه را دوره کرده‌اند و برف

برف

برف بر حالِ من نشسته و

پنج‌شنبه است.

 

دگردیسی

این‌بار

اگر از این پیله

پروانه بیرون آمدم

مرا از زخمِ انگوری که بر گلویم چکیده

خواهی شناخت

از نقشه‌های فرار بر بال‌هایم

و آسمانی دور در چشمانم

ناگهان

سکوتِ خش‌داری

که از شقیقه‌ات عبور می‌کند

منم

ناگهان

نفس‌های قابل شمارشی

که از راه مخفی کلمات

که از فصل جفت‌گیری درخت‌ها

در جنوب می‌آید

که بر حافظه‌ات می‌نشیند

منم

 

به آسمان نگاه کن!

شعرترین شعرم را برای تو نوشته‌ام

ناگهان

شعری که دلت را می‌لرزاند

منم

به آسمان نگاه کن

ماه اگر در آسمان بلغزد ماهی‌ست

اگر در دلت بلرزد

منم

 

 

این‌بار

اگر از این پیله

پروانه بیرون آمدم

تو را

از بندبندِ انگشتانت خواهم شناخت

از شقیقه‌های خیست   سرزمینی که تَرکَم کرد

از شعری قدیمی لای کتابی قدیمی

که ورق می‌زنی

و می‌خوانی

شاخک‌های من

تو را از عطرِ صدایت خواهد شناخت

که ورق می‌زنی

و می‌خوانی

ناگهان

پروانه‌ای قدیمی لای کتابت

منم

ناگهان مرا

از زخم انگوری خشکیده بر گلویم

خواهی شناخت

از نقشه‌های فرار بر بال‌هایم

و آسمانی دور

در چشمانم

 

ماه

اگر در دلت بلرزد

منم

 

ارتعاش

از ترمیمِ سقف

که چکه می‌کند بر گلو

از ترمیمِ زخم

که نشسته بر دیوار

انقباضِ رگ

که پیچیده بر پنجره

خون

که نشت کرده بر پنجره

سلول‌های زنده

که فرو ریخته از پنجره

از ترمیمِ پنجره

که لبخندِ ریزت خوابیده زیرِ صدای شکستن

 

از انفجارِ نفس‌هایت در هراسِ چشم

پنجره روی دست

دست روی ماشه

ارتعاشِ تن

 

از دهلیزهای بسته

محاصره در شب

از خوابِ بلندِ بدونِ تَه

از تهِ

تهِ

تهِ تاریکِ تب

حرارتِ چشم

از صدای هق‌هقِ چشم

از ترمیمِ چشم

که چکه می‌کند بر زخم

دَم

که می‌رود

بازدَم

که نمی‌آید

لخته می‌شود نفس

کُند می‌شود بر پوست

لایه‌لایه می‌افتد روی هراسِ دَر

از ترمیمِ دَر

که صدای رگ‌هایت خوابیده روی رفتن

 

تکه‌ای از نفس‌هایت

در ذهنِ اتاق

عطرِ بادامِ کوهی روی دست

و ارتعاشِ چشم‌هایت

پیچیده بر پنجره

 

از ترمیمِ حافظه‌ام برمی‌گردم

لبخندِ ریزی زیرِ صدایت خوابیده بود

دنیا خوابیده بود.

0/5 (0 دیدگاه)