توضیحات
کتاب استاد پترزبورگ
معرفی کتاب استاد پترزبورگ
رمانی تاریک اما درخشان و زیبا! جان ماکسول کوتسی پرترهای درخشان از دوران استیصال، وسواس و امید انسانها میکشد و در کتاب استاد پترزبورگ آمیزهای از زندگی شخصی خود و یکی از بزرگترین نویسندگان روسی، فئودور داستایفسکی، را به نمایش میگذارد و اثری تاریخی – تخیلی خلق میکند. این رمان از برنده جایزه نوبل ادبیات، افتخارات بسیاری را به خود اختصاص داده است.
در بخشی از کتاب استاد پترزبورگ میخوانیم:
ابرى از دود بر فراز شهر معلق است. از آسمان خاکستر مىبارد. اینجا و آنجا خود برف نیز خاکسترى شده است.
مرد تمام صبح در اتاقش تنها مىنشیند. حالا مىداند چرا به جزیرهى یلاگین بازنگشته است. مىترسد به محض رسیدن به آنجا ببیند خاک به کنارى ریخته، گور دهان باز کرده و خبرى از بدن پاول نیست. اکنون جسدى که چنانکه باید دفنش نکردهاند درون او مدفون است، درون سینهاش. دیگر گریه نمىکند، اما جنون را زیر لب مىغرّد و نجواکنان از مرد مىخواهد سقوط کند.
مرد بیمار است و نام بیمارىاش را مىداند. نچایف، صداى زمانه، آن را انتقام مىنامد. اما واژهاى که درخورتر است اما شکوه کمترى دارد انزجار است.
بر سر دوراهى مانده است. مىتواند در هنگامهى این سقوط ننگین دستهایش را مثل بال بر هم بکوبد و لابهکنان از خدا یا همسرش بخواهد که او را نجات دهند. همچنین مىتواند خود را تسلیم کند، کلروفرمِ رعب یا بیهوشى را پس بزند و در عوض گوشبهزنگ لحظهاى باشد که فرارسیدن یا نرسیدنش معلوم نیست و از اختیارش خارج است، لحظهاى که او باید از پیکرى سقوطکنان در تاریکى بدل شود به پیکرى که در دل آن سقوطى به تاریکى رخ مىدهد، پیکرى دربردارندهى سقوط و تاریکى خویش.
به آنا سرگیِونا گفته است اگر زیستن در کوران جنون این زمانه بر یک تن مقدّر شده باشد، آن یک تن اوست. نه دستناخورده برخاستن از این سقوط، بلکه فراچنگآوردن آنچه پاول در آن مانده است: درافتادن با تاریکىاى که زوزه مىکشد، تا آن را در خود جذب کند و به دستمایهى خویش بدل سازد. سقوط را به پرواز بدل کند، حتى اگر این پروازِ کُند و پیرانه و ناشیانهى لاکپشتى باشد. زیستن، آنجا که پاول مرد. زیستن در روسیه و شنیدن صداى زمزمههاى روسیه در درون خویش، تا همه را در درونش نگه دارد: روسیه، پاول، مرگ.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.