توضیحات

                                                                کتاب افق گمشده

                                               معرفی کتاب افق گمشده

کتاب افق گمشده

کتاب افق گمشده به قلم مژگان بهمنی، رمانی است عاشقانه، که روایتی ساده و روان دارد و قصه عشق دختر و پسری به نام سارینا و امیر را روایت می‌کند که بعد از یک سال نامزدی به بن‌بست می‌رسند و سارینا، ساز جدایی کوک می‌کند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«گریه نکن دخترم… خطر برطرف شده… خوب می‌شه. مهندس نباید تو رو اینجوری ببینه.»

«زمانی می‌تونست خوب بشه که شرایطش بهتر بشه. چی عوض شده مهندس؟… بدبختی‌هاش پشت درِ سی‌سی‌یو وایسادن. دوباره چک‌های میلیاردی، دوباره سود پول، شب تا صبح راه رفتن و سیگار کشیدن و یه دنیا استرس. قبل از این پروژه‌ لعنتی همه‌مون خوشبخت بودیم، دیگه نه سلامتی برای بابا مونده نه آرامش. نمی‌فهمم! توی شهری که هزاران نفر دارن زیر خط فقر زندگی می‌کنن، ساختن برجی که بیست میلیارد هزینه برمی‌داره معنیش چیه؟… شما الان خوشحالی مهندس؟ خانواده‌هاتون خوشبخت‌تر از قبل شدن؟»

مهندس اسکندری فقط سکوت کرد و تهرانی جواب داد: «همه نابود شدیم…»

و اسکندری سکوت رو شکست و گفت: «ما ساختمون‌ساز نبودیم سارینا که بخوایم بلندپروازی کنیم. ما برج‌سازیم… شغلمون همینه… نمی‌شه آدم‌هایی که فرصت صعود دارن به‌خاطر عده‌ای که هرگز نمی‌خوان وضعیتشون رو تغییر بدن، رشد نکنن.»

«شما موفق شدین بهترین برج کشور رو بسازین… بی‌نظیره… همه می‌دونن اما… فقط خدا می‌دونه که چه هزینه‌ای دارین پای این بهترین بودنش می‌پردازین. پدرم تنها چیزیه که دارم. نمی‌تونم از دست بدمش…»

«اشکاتو پاک کن. نباید نگران تو هم باشه…»

 

0/5 (0 دیدگاه)