توضیحات

                                                       کتاب زنی که قبلاً بودم

                                         معرفی کتاب زنی که قبلاً بودم

کتاب زنی که قبلا بودم نوشته کری فیشر است به ترجمه مرضیه مداحی

همه ی ما گاهی اوقات رازهایی را در دل خود داریم که آن ها را حتی از نزدیکترین انسان های زندگی مان مخفی می کنیم؛ گاه این پنهان کاری می تواند عواقب ناخوشایندی به دنبال داشته باشد؛ درست مثل آن چه که در «زنی که قبلا بودم» می توان مشاهده کرد!

این کتاب براساس مناسبات جامعه ی مدرن نوشته شده و از فضای مجازی که زندگی همه انسان ها را تحت تاثیر قرار داده و دو دنیای موازی که اکنون هر یک از ما با آن مواجهیم حکایت دارد. ماجرا با کمک زنانی که کری خلق کرده و مسائل مربوط به آن ها پیش می رود. زنانی کاملا قابل لمس و واقعی، با احساسات، تردیدها، دلخوشی ها و ترس های معمول یک انسان.

کیت، گیزلا و سالی سه شخصیت اصلی رمان و سه راوی آنند که هریک دنیای خود را از دریچه نگاه خود به تماشا می گذارند.

گزیده ای از   کتاب زنی که قبلاً بودم

عضلات صورتم را کنترل کردم که در اثر شگفتی تکان نخورند. در زمان حاملگی ام گاه گاهی یک لیوان نوشیدنی می خوردم، اما نه در مقابل خانواده شوهرم و یا هرکس دیگری که می خواستم متقاعدش کنم که بهترین مادر دنیا هستم…

«می تونی یک بطری دیگه از یخچال بیاری، جک؟» در عمل داشتم کنایه آمیز سخن  می گفتم، اما صدایم آرام بود تا اگر کسی بر روی موضوع دست گذاشت، بتوانم ادعا کنم که دچار کج فهمی شده است…

جک به چشمانم نگاه نکرد و هیچ نشانه ای هم از همبستگی در مورد اینکه مادر نوه ام باید از خوردن نوشیدنی خودداری کند، از خود نشان نداد. در حقیقت، حتی دقت کرد که لیوانش را تا لبه اش پر کند.

«شما برین تو اتاق نشیمن و استراحت کنین، من هم کارهای اینجا رو تموم می کنم، بعد می تونیم غذا بخوریم. فقط بیاید قبل از اینکه فراموش کنیم، همگی با هم یک عکس خونوادگی بگیریم.»

همه به خط شدند و هانا با مونوپادش عکس گرفت. من عمدا یک کم جلوی ناتالی ایستادم، تا شکم برجسته اش معلوم نشود. باید در وقت مناسب خودش، به دوستانم در این مورد اطلاع رسانی می کردم.

بعد همه آنها رفتند به اتاق نشیمن، و من بشقاب ها را گذاشتم که گرم شوند، و هم زمان مشغول ارزیابی احساساتم شدم. من قبلا هرگز از هیچ یک از دخترهای مورد علاقه اولی بدم نیامده بود، اما هیچ وقت هم انتظار نداشتم که یکی از آن آدم های ظریف و لاغر نوه هایم را به دنیا بیاورد. مجبور بودم با او کنار بیایم. مجبور بودم.

یک جرعه بزرگ نوشیدنی خوردم، لیوانم را پر کردم و همه را به آشپزخانه فراخواندم.

«بنشینین، بنشینین. هانا، هویج و کلم بروکسل رو بذار روی میز، جک، تو برش بزن.»

ناتالی پرسید: «من هم می تونم کاری انجام بدم؟»

«می تونی لطفا سس گوشت رو هم بزنی؟»

ناتالی به اولی گفت: «برو به مادرت کمک کن. نباید فکر کنی که پسرمون، اگر روزی پسری داشته باشیم، قراره وقتی همه زن ها بدو بدو می کنند، راحت سر جاش بشینه، و بعد از اینکه اونها همه کارهای سخت رو انجام دادند. گاهی یک تکونی به چاقوش بده.»

… باید ناتالی را تحسین می کردم… هنگامی که بچه ها کوچک بودند، مصمم بودم که پسرم را مثل دخترم بار بیاورم، و بهش یاد بدهم که چیزی به عنوان کار زنانه وجود ندارد.اما… آن قدر انرژی زیادی لازم بود که برایم آسان تر بود که انجام آنها را از هانا بخواهم.

0/5 (0 دیدگاه)