توضیحات

                                                                  کتاب افسانه های کردی

                                                   معرفی کتاب افسانه های کردی

افسانه‌ها و قصه‌های این کتاب در ذیل سه موضوع آورده شده است: افسانه‌های جانوران، افسانه‌های زندگی روزمره و افسانه‌های سحر و جادو.
افسانه‌های جانوران دربردارندۀ دو قصۀ گرگ و میش، و روباه و خروس و کبوتر است.
افسانه‌های زندگی روزمره دربردارندۀ 38 قصه بدین ترتیب است: مکر زنان، دخترک خردمند، شوهر و زن، زن عاقل، زن بد، زن مکار، زن و شوهر، ملا نصرالدین و رفیقش، دو خواهر، عادت، اسماعیل چاوش، دختر عاقل پادشاه، قچاق قلابی، سه دوست، دو همسایه، دو دوست، سه اندرز، مگر نگفتمت، سه دوست، داندوی حیله‌گر، مرد دو زنۀ حیله‌گر، هر جور اراده کنی آنجور، بازرگان، احمد و گلعذار، خوبی و بدی، دو نابینا، سه احمد، نوکری عاقل، احمد پادشاه، محمد پادشاه و وزیر او، بهلول دانا و بازرگان، چگونه بهلول در کار حاجی حریص حیله به کار برد، بهلول دانا و خلیفه، ستام و لگام بد، داروی معجزه‌گر، عزرائیل را چگونه می‌توان یافت، کربلایی فراش و دزدان و اُصیب.
افسانه‌های سحر و جادو دربردارندۀ 21 افسانه بدین ترتیب است: احمد خان و علی ولی، بهلول دانا و خلیفۀ بغداد، حسن حکیم، اندرزهای حکیمانه، عقل و اقبال، ستاد اصیب، چرا ماهی خندید، دو برادر خوانده، میرزا محمود و هزاران بلبل، رستم زال، شاه اسماعیل و عرب زنگی، تلی هزار، گلبرین، درویش، هفت برادر، میرزا محمود، محمد و مقدم، پسر ماهیگیر، پادشاه و وزیر، هندباد و آدمی گرگ‌صورت.

بخشی از کتاب افسانه‌های کردی

در روزی پاییزی میشی از گله دور ماند و در جنگل گم شد. در دره‌ای گوشه دنجی جست و در آنجا زندگی می‌کرد. در بهاران بره‌ای به‌دنیا آورد. و دیگر در جنگل تنها گردش نمی‌کرد و با بره‌اش بود. یک‌بار که در مرغزاری سرگرم چرا بودند، گرگی‌از میان بیشه‌ای بیرون جست و به ایشان بانگ زد:

ـ کی به شما اجازه داد که در خاک من اینجوری بی‌بندو بار آمد و شد کنید؟ میش لابه‌کنان گفت:

ـ پناه به خدا، من تمام زمستان اینجا بودم، هرگز یک گرگ هم ندیدم! چطور شد که ناگهان اینجا خاک تو شد؟

گرگ گفت:

ـ من گواهانی دارم که شهادت دهند اینجا ملک من است!

ـ گواهت کیست؟

ـ روباه.

ـ خوب، بیاورش، تا ببینم حرف‌هایت را تصدیق می‌کند یا نه!

گرگ دوان دوان پی روباه رفت و میش نیز رفت تا گواهی پیدا کند. به سگ برخورد و از او خواهش کرد:

ـ گرگ ناراحتم کرده ولم نمی‌کند و پی بهانه می‌گرددکه بچه‌ام را بخورد و می‌گوید: «چطور جرأت کرده و در خاک من بی‌بندوبار آمد و شد می‌کنید؟» روباه را به گواهی خواسته. دستم به دامنت، کمکم کن، بگو ببینم چکار کنم؟

سگ جواب داد:

ـ با من بیا!

0/5 (0 دیدگاه)