توضیحات
کتاب جانشین
معرفی کتاب جانشین
جانشين
غلامحسين ساعدى
جانشین“ به قلم “غلامحسین ساعدی“، نمایش نامه ای است که در دو پرده به رشته ی تحریر درآمده است. این نمایش نامه که همچون اکثر آثار “غلامحسین ساعدی” مشهور به “گوهرمراد”، وضعیت اجتماعی را در جامعه ی زمان خود، زیر ذره بین می برده، به نکات و جزییاتی اشاره دارد که قلم “غلامحسین ساعدی” و طرز نگاه او را از سایر نویسندگان متمایز می کند و او را در دسته ی نمایش نویسان ممتاز ایرانی قرار می دهد.
“جانشین” نمایش نامه ای است که شخصیت پردازی آن، در کمال ساده بودن ظاهری، لایه های عمیقی را به خواننده معرفی می کند. در ابتدای اثر، سه مرد با نام های مرد اول، دوم و سوم، مقابل در نیمه بازی از یک تاریک خانه ایستاده اند و به چرخ زدن و خندیدن مشغول هستند. چرخیدن و خندیدن و در هم پیچیدن ادامه پیدا می کند تا جایی که نفس هایشان از خنده به شماره بیفتد و آرام بگیرند. هربار که آرام گرفته و نفس تازه می کنند، خنده ی دیگری شلیک می شود و سه مرد که باز بر شانه های هم می زنند و در هم پیچیده و می خندند، این فرایند را از سر می گیرند. تا اینکه هر سه ی آن ها از سه جهت به در تاریک خانه نزدیک شده، می ایستند و بعد از گرفتن حالتی مخصوص به خود، کاملا جدی می ایستند. مرد اول فریاد می زند و داستان “جانشین” آغاز می شود. با مرگ یک شخصیت سیاسی برجسته، هر کدام از آن ها خود را محق می داند که “جانشین” او شود و حال بحث و جدل بر سر این جانشینی میان آن ها بالا گرفته است.
غلامحسین ساعدی
غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴ – ۱۳۶۴ )، معروف به گوهر مراد، از نویسندگان معاصر ایرانی است. او در نوجوانی به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامههای «فریاد»، «صعود» و «جوانان آذربایجان» را بر عهده گرفت.
دوران دانشجویی ساعدی در تبریز با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی و آشنایی و دوستی با افرادی چون صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد.
به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، به رغم داشتن مدرک پزشکی، به عنوان سرباز صفر در پادگان سلطنتآباد تهران خدمت کرد و از همین دوران با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستانهای او در مجله سخن به چاپ رسید.
وی تحصیلات خود را با درجه دکترای پزشکی، گرایش روانپزشکی در تهران به پایان رساند و در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد. او در خیابان دلگشای تهران مطب داشت و درباره این مکان چنین توصیف میکند:«آنجا یک دنیای عجیب و غریبی بود و به یکی از پایگاههای عمده روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آلاحمد، شاملو، به آذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و دیگران همیشه آنجا بودند».
ساعدی با نمایشنامههایی چون «چوب بهدستهای ورزیل»، «دیکته و زاویه» و «آی با کلاه! آی بی کلاه» و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد.
او که در ۱۳۴۶ یکی از پایه گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران بود در خرداد ۱۳۵۳ از سوی ساواک دستگیر و ابتدا به زندان قزل قلعه و سپس به زندان اوین منتقل شد که این وضعیت به مدت یک سال ادامه پیدا کرد. پس از آزادی از زندان «گور و گهواره»، فیلمنامه «عافیتگاه» و «کلاته نان» را نوشت و در ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم امریکا روانه این کشور شد و سخنرانیهای متعددی در آنجا انجام داد.
پس از ۱۳۵۷ ساعدی مجبور به ترک ایران شد، در فرانسه اقامت گزید و درنهایت در سحرگاه دوم آذرماه ۱۳۶۴، پس از یک خونریزی داخلی درگذشت و نزدیک آرامگاه صادق هدایت به خاک سپرده
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.