توضیحات

.
                                                                  کتاب ابن مشغله

                                                   معرفی کتاب ابن مشغله

  کتاب ابن مشغله حکایت یک زندگی سخت و پر فراز و نشیب است، حکایت کودکی که از همان دوران کودکی اش در پی کسب درآمد و امرار معاش است، کودکی که پدر و مادرش جدا می شوند و هردو دوباره ازدواج می کنند و زیر سایه پدر خوانده ای مهربان بزرگ می شود. از مکانیک و کارگری گرفته تا کار های هنری مثل نقاشی، همه و همه را انجام می دهد حتی در دانشکده حقوق درس می خواند
و باز از آن جا به دانشکده ادبیات می رود اما هیچ یک شبیه به آن رویایی را که در سرش پرورانده نیست.

کتاب ابن مشغله را می توان گفت که به نوعی زندگی نامه نادر ابراهیمی است اما نه آن چنان که خاطرات روز مره اش را ثبت کند بلکه حول محوری خاص که اشتغال است نوشته شده است. محور اصلی کتاب مشاغلی است که ابراهیمی از دوران کودکی تا بزرگسالی
اش تجربه کرده و این تجربیات خود را به قلم تحریر در آورده است. در خاطرات ابراهیمی قهرمان داستان خودش است و این خاطرات را به گونه ای دراماتیک و جذاب بیان کرده. ویژگی دیگری هم که دارد این است که ابراهیمی توانسته ابعاد شخصیتی که از خودش ساخته را نیز توصیف کند. زندگی نامه داستانی ابراهیمی نه آنقدر داستانی است که از واقعیت دور شود و نه آنقدر واقعگرایانه است که خواننده از
آن خسته شود. هنر ابراهیمی در ایجاد تعادل بین این دو صفحه ترازوست. ا

قسمتی از کتاب ابن مشغله

تابستان بود و من یک عینک آفتابی تیره رنگ به چشمم بود. گفت: «من به آدم‌هایی که عینک تیره به چشم بزنند کار نمی دهم.»
زودی عینکم را برداشتم و گذاشتم ته جیبم. گفت: «من به آدم‌هایی که پدر مادر دار و از خانواده‌های محترم نباشند کار نمی‌دهم.»
ببخشید، فورا جواب دادم :«من خیلی پدر مادر دار هستم. دو تا مادر دارم، دو تا پدر» گفت: «پدر و مادر زیادی به چه دردی می خورد؟
سواد چقدر داری؟» گفتم: «دانشجو هستم. رشته حقوق» گفت: «مگر می‌شود هم دانشجو بود و هم کار کرد؟» گفتم: «بله قربان. خیلی از دانشجوها برای آن که دانشجو بمانند مجبورند کار کنند» گفت: «زیاد وراجی می‌کنی. اما اگر آدم حرف‌شنو و مودبی باشی و کاملا راز نگهدار باشی، من زندگیت را روبه‌راه می‌کنم.» گفتم: « ممنون قربان! کسانی که رشته قضاوت را انتخاب می‌کنند اصولا راز نگه
دارند.»

و بعد چه‌طور به شما بگویم که این آدم -که از نظر ظاهر شباهت زیادی به گانگسترها داشت- چه موجود شریف نازنینی بود و چه دستگاه عجیبی را اداره می‌کرد. (خداوندا! مرا ببخش که راز این مرد را -برخلاف قولی که داده‌ام-برملا می‌کنم) در خانواده او، به‌خاطر
تصرف ثروت بی‌حسابش -که اتفاقا خیلی هم حساب داشت- برخورد تندی پیش آمده بود. پدر خانواده رنجیده بود و به‌خاطر تنبیه
«بازماندگان» به‌ظاهر ثروتش را وقف کرده بود؛ اما در باطن، تمام مسئله مالیات بود و میل شدید به نپرداختن مالیات به دولت؛ یعنی اندوختن بیشتر.

0/5 (0 دیدگاه)