توضیحات
کتاب دختران هانا
معرفی کتاب دختران هانا
کتاب دختران هانا، اثر هیجانانگیز ماریانه فردریکسون در مورد عشق است و در آن سه مسیر دلنشین زندگى آنا، هانا و یوهانا را از وراى صد سال تاریخ سوئد رونویسى شده است.
هنگامى که آنا به ملاقات مادر نود سالهاش در آسایشگاه سالمندان مىرود، پیرزن دیگر قادر به تکلم نیست. آنا غمگین و در عین حال خشمگین است. مىخواهد سؤالات بسیارى را مطرح کند، هنوز میل دارد چیزهاى زیادى در مورد زندگى مادرش یوهانا و مادربزرگش هانا بداند. زندگى صد سال پیش در روستا وقتى هانا با پسرش راگنار، همسر برومان آسیابان مىشود، چگونه بوده است؟ چرا او هرگز نتوانست بعدها به زندگى در شهر بزرگ گوتهبورگ عادت کند؟
احساس مادرش هنگامى که پدرش از دنیا رفت چه بود و چرا او هرگز بر علیه زندگى خانهدارى ملالانگیزش عصیان نکرد؟ حال دیگر براى جواب دادن به تمام این سؤالات خیلى دیر است. آنا دختر و نوه به تنهایى به سیر در زندگى مادر و مادربزرگش مىپردازد و با کمک یادداشتهاى آنان، مدخلى به زندگى پیشینیان و بیش از همه به زندگى خود پیدا مىکند. در انگیزهاش مبنى بر طرح پرسشهایى از زنانى که در زندگى او نقش بستهاند، این آرزو نهفته است که رابطه مادر و دختر و بخصوص ارتباط خودش را با مردان کشف کند. «از سفر در زندگى این سه زن چه مىخواستم؟ آیا مىخواستم راه خانه را بیابم؟»
ماریانه فردریکسون متولد سال 1927 در گوتهبورگ است. ازدواج کرده است و دو دختر دارد. مدتى طولانى به عنوان خبرنگار در روزنامهها و مجلههاى مشهور سوئدى کار کرده است. در سال 1980 اولین کتابش را منتشر کرد و از آن زمان ده رمان موفق دیگر نوشته است. کتاب دختران هانا از روى چاپ هشتم ترجمه آلمانى به فارسى برگردانده شده است.
گناهان پدران، فرزندان را تا سه چهار نسل مجازات مىکند. ما این موضوع را در مدرسه یاد گرفتیم. آن زمان هنوز داستانهاى انجیل تدریس مىشد. به خاطر مىآورم که این جمله به نظر ماریانه بىنهایت ناعادلانه، بدوى و احمقانه مىآمد. بالاخره متعلق به اولین نسلهایى بود که “مستقل” تربیت شده بودند. انسانهایى که قرار بود خود تعیین کننده سرنوشت خود باشند.
به تدریج یا همگام با علم، در مورد میراث اجتماعى و روحى، این سخن انجیل معناى بیشترى یافت. ما رفتار و واکنش خود را بیش از آن اندازهاى که بخواهیم بپذیریم، به ارث مىبریم.
درک و قبول این سخن ساده نبود. هنگامى که پدربزرگ و مادربزرگها زمین و خانههایى را ترک کردند که از چند نسل پیش با خانوادهشان در آن مىزیستند، چیزهاى زیادى فراموش و در ناخودآگاه گم شد.
در مورد رفتار و اعمال مادران سخنانى از انجیل وجود ندارد، با وجود این که شاید آنها ارزش بیشترى از اعمال پدران داشته باشند. الگوهاى بسیار قدیمى از مادران به دختران داده مىشد تا آنها را مجددا به دخترانشان بدهند و آنها نیز باز…
شاید مشکلات زنان براى مطرح کردن خویش و استفاده از حقوقى که اجتماع مدرن در مقابل تمایل به مساوات به ایشان مىداد، به این وسیله توجیه شود.
و یک چیز دیگر. کتاب دختران هانا یک اتوبیوگرافى نیست. آنا، هانا و یوهانا هیچ شبیه ماریانه، مادرش یا مادربزرگش نیستند. آنان موجوداتى زاییده تخیل ماریانه هستند که ربطى به واقعیت ندارند. و دقیقا همین موضوع آنان را براى ماریانه واقعى مىکند. امید است براى کسانى که شروع به اندیشیدن در این مورد مىکنند که مادربزرگشان که بوده و الگوهاى داده شده چگونه زندگى آنان را تحتالشعاع قرار داده است نیز همین طور باشد.
در بخشی از کتاب دختران هانا میخوانیم:
احساسش شبیه روزهاى زمستانى بود. روزى چنان ساکت و بدون سایه که گویى هم اکنون برف باریده است. صداهاى تیز راه خود را به سوى او باز مىکردند. مانند طنینى که پس از افتادن کاسهاى به گوش مىخورد.
این صدا او را به وحشت مىانداخت. درست مانند صداى گریه از تختخواب همسایه که در این سفیدى شکسته مىشد.
یوهانا چهار سال پیش حافظهاش را از دست داده بود. چند ماه بعد هم کلمات محو شدند. زن مىدید و مىشنید، اما نمىتوانست نام اشیاء و افراد را بر زبان بیاورد و به این ترتیب، اینها هم معناى خود را از دست دادند.
و حالا او به سرزمین سفید مىآمد، جایى که زمان وجود نداشت. نمىدانست تختش کجا قرار دارد یا چند سالش است. اما روش رفتارى جدیدى یافت و مانند یک کودک با لبخند متواضعى تقاضاى بردبارى مىکرد. و مانند یک کودک آماده پذیرش احساسات و همه چیزهایى بود که براى درک کردن بدون صحبت بین انسانها مرسوم است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.