توضیحات

                                                                کتاب تنهاترین حامی

                                                   معرفی کتاب تنهاترین حامی

داستان مردی به نام کسری که دلبسته دختری جوان از نزدیکان خود می شود، اما همین که تصمیم به ازدواج می گیرد، دختر مورد علاقه اش به خاطر فشارهایی که از سوی خانواده بر او وارد شده خانه را برای همیشه ترک می کند و علی رغم تلاش های اطرافیانش برای پیدا کردنش هیچ نشانی از او یافت نمی شود. کسری بالاخره به این نتیجه می رسد که باید این عشق را در وجود خود دفن کند، هرچند می داند یاد مهنا برای همیشه در گوشه ای از ذهنش به قوت خود باقی خواهد ماند.

 

گزیده ای از    کتاب تنهاترین حامی

با این که ذهن آزیتا پر شد از سوال های بی جواب که قادر به کنترل شان نبود، اما چهره ی درهم کسری که خبر از آشفتگی درونش داشت، مانع از پرسیدن بیش تر شد. می دانست که تا همین جا هم زیاده روی کرده و نمی بایست در زندگی خصوصی او سرک بکشد. تا زمانی که به لواسان رسیدند، هیچ یک چیزی نگفتند. در واقع کسری به قدری در فکر و خیال خود غرق شد که آزیتا جرات برهم زدن سکوت را نداشت. جلوی در آزیتا با احتیاط در ماشین را باز و از آن پیاده شد. زندگ در را به صدا درآورد و خیلی طول نکشید که ظفرمند در را باز کرد و با دیدن کسری لحظه ای متعجب شد. خیلی زود به خود مسلط شد و بعد از این که جواب سلام آزیتا را کوتاه داد به طرف او گام برداشت و دست مردانه ی کسری را در دست فشرد و دست دیگرش را به روی بازوی او نهاد.

0/5 (0 دیدگاه)