توضیحات

استیل نویسنده ای پرفروش و موفق با ملیتی پرتقالیآلمانی است که آثارش تا کنون به 43 زبان زنده دنیا ترجمه شده و خوانندگان بسیاری را در سراسر جهان به خود جذب کرده است. او در داستان هایش همواره انسان هایی امیدوار و جسور را به تصویر می کشد، کسانی که ناملایمات را تاب می آورند و تسلیم روزگار نمی شوند. ماجرای کتاب حول دختری جوان به نام جین و کسانی که به نوعی در ارتباط با او قرار می گیرند، می گذرد، زنی که دوران کارآموزی خود را در دادگاه سپری می کند و با پسری به نام جان در ارتباط است. او به تناسب کارش به پرونده پیرزنی ثروتمند برمی خورد که سه ماه از مرگش گذشته و مدارک و امانات به جای مانده از وی در صندوق امانت بانک بدون هیچ وارس مشخصی رها شده، جین به دنبال حل معمای پرونده است.

گزیده ای از کتاب

به نظرش عجیب آمد که برای هریت درد دل می کرد و می دید که او هم برایش متاسف شده است. هریت که نمی خواست این بحث ادامه پیدا کند گفت: «راستی من برات یک پروژه دارم. این آخر هفته یادم اومد که لازمه ما پروژه ی خانم مارگارت را کامل کنیم. می دونم که وصیت نامه ای پیدا نشده ولی شاید بهتر باشه نامه ها رو هم با دقت بخونی، لااقل اون هایی رو که به انگلیسی نوشته شدن، شاید اسمی از فامیلی یا وارثی در میان همین نامه ها باشد، البته اون هایی که ایتالیایی نوشته شدن، حتما مربوط به کنت هستند و شاید کمکی به ما بکنند. من می خوام مطمئن باشم چیزی از قلم نیفتاده حتی اسم یک دوست.» جین فورا قبول کرد و با خودش گفت چرا قبلا به این فکر نیفتادند…

0/5 (0 دیدگاه)