توضیحات
کتاب وابسته یک دم و چند حکایت روان درمانی دیگر
معرفی کتاب وابسته یک دم و چند حکایت روان درمانی دیگر
اروین یالوم چه در مقام روانپزشک و چه در مقام نویسنده، همیشه مراجعان و خوانندگانش را با این دو مسئلهی اساسی زندگی در انداخته است؛ اینکه ما همه روزی خواهیم مرد، و اینکه مسئولیت چگونه زیستن بر گردهی خود ماست. در وابستهی یک دم، یالوم
روانپزشک و مراجعانش مدام در تقلای یافتن پاسخی به این دو مسئلهاند؛و یالوم نویسنده نه تنها اوصافی مسحورکننده از امیال و
انگیزههای نهفتهی مراجعان به دست میدهد،بلکه روای تلاشهای «آن دیگری» – یالوم روانپزشک – است برای آشتی دادن عواطفش
در مقام انسانی مرگ آگاه، با آنچه به تناسب موقعیت حرفهاش از او انتظار میرود. وابسته یک دم نشانمان میدهد که فرآیند
رواندرمانی در حکم صحنهای است برای نمایشهایی بس گیرا در باب سرنوشت آدمی، یالوم در این کتاب تصویری هوشمندانه و
مهربانانه، و در عین حال بیبزک از طبع آدمی به دست میدهد و از آن همه درد و سرگشتگی و امید که ملازم حیات انسانی است. این
کتابی است پر مغز و جذاب، سرشاز از شوخطبعی و بازیگوشی و انسان دوستی، در باب کار سترگی که هریک از ما، هر روز، پیش رو
داریم؛ معنا دادن به این آمدن و رفتنی که نامش زندگی است.
موضوع کتاب حاضر، گفتارهایی دربارة روشهای کسب مهارت سریع فکر کردن و پرورش تفکّر خلاق است. کتاب حاضر با بهرهگیری از تعدادی معما یا بازی فکری، خواننده را با جنبههایی از فرایند تفکر، یعنی سریع فکر کردن آشنا میکند. این اثر دربردارندة پانزده درس برای رشد مهارت فکر کردن است که در سه بخش سامان یافته است. عنوان بخشها عبارتند از: تفکر مستقیم؛ تفکر مرحلهای و تفکر راهبردی. این کتاب با هدف تقویت نیروی اندیشه و آموزش روشهای تفکر خلاق و سریع تدوین شده است.
«وابستهی یک دَم و چند حکایت رواندرمانی دیگر» نوشته اَروین یالوم(-۱۹۳۱)، رواندرمان آمریکایی است. این کتاب شرح ده برخورد و جلسه مشاوره یالوم با بیمارانش است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
میخواهم این بار فرق داشته باشد با دفعهی قبل که برای مشاوره آمدم پیشتان. این دفعه تعمیر اساسی میخواهم. چیزی به شصتسالگیام نمانده، و من میخواهم زندگیام را بالکل عوض کنم.»
سالی هنوز درست ننشسته بود که یکراست در چشمم خیره شد و اینها را گفت. زن خوشقیافه و سروزبانداری بود. منظورش از دفعهی قبل شش سال پیش بود که خواسته بود چهار، و فقط چهار، جلسه پیش من بیاید تا در مورد سوگ پدرش که بیش از حد طول
کشیده بود کمکش کنم. سالی از آن چهار جلسه خوب بهره گرفته بود و توانسته بود تا حدودی رابطهی آشفتهاش با والدینش را
ریشهیابی کند، ولی من حدس میزدم که خیلی مسایل دیگر هست که باید به آن پرداخت. منتها سالی اصرار کرده بود که همان چهار
جلسه برایش بس است.
«نمیدانم چهقدر مرا یادتان هست، اما من یک عمر است که توی آزمایشگاه فیزیک کار میکنم و چیزی که میخواهم تغییر بدهم همین است. راستش من هیچوقت این کار را دوست نداشتم. کشش قلبی من به نویسندگی است. میخواهم نویسنده بشوم.»
«یادم نمیآید دفعهی قبل اشارهای به این نکته کرده باشی.»
«میدانم. آن موقع آمادگی صحبت کردن در موردش را نداشتم. حتی به خودم هم جرئت نمیکردم بگویم. حالا آمادگیاش را دارم. و به این دلیل مجدداً آمدم سراغ شما که میدانم نویسنده هستید و به گمانم میتوانید کمکم کنید راهم را پیدا کنم و نویسندهی
درستوحسابی بشوم.»
«من تلاشم را میکنم. بفرمایید.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.