توضیحات
کتاب خانه ای برای زندگی
معرفی کتاب خانه ای برای زندگی
کتاب خانهای برای زندگی نوشته مجید صفاری نیا و زهرا نوربخش، داستان زن جوانی را به تصویر میکشد که زندگیاش با تصمیمی که همسرش برای کمک به برادر خود میگیرد، از این رو به آن رو میشود و روزگار تلخی را پشت سر میگذارد.
درباره کتاب خانهای برای زندگی
رابعه زن جوانی است که به عنوان کارشناس در یک مرکز توانبخشی در ساوه فعالیت میکند. عباس همسر او میخواهد به عارف، برادرش کمک کند تا وام بزرگی از بانک بگیرد. رابعه به این کار راضی نیست و به شدت با آن مخالفت میکند اما سرانجام همسرش سند خانهشان را برای ضمانت برادرش در گروی بانک قرار میدهد و عارف از یک بانک خصوصی وام کلانی برای واردات کالا از چین میگیرد و بعد از آن، اتفاقات مختلفی روی میدهد که …
با مجید صفارینیا بیشتر آشنا شویم:
او سال 1345 در تهران به دنیا آمد؛ در سال 1385 دکترای روانشناسی خود را از دانشگاه علامه طباطبایی دریافت کرد. پس از آن به ژاپن رفت و دورههای کوتاهمدت مدیریت بهرهوری را آموزش دید و بعد از آن نیز در کشور چین دوره حفظ محیط زیست را پشت سر گذاشت. او در دانشگاههای علامه طباطبایی، تهران، شهیدبهشتی و آزاد اسلامی در مقطع دکترا به تدریس میپردازد.
صفارینیا تاکنون بالغ بر 35 عنوان کتاب ترجمه، تألیف و ویراستاری کرده است. از مهمترین آثارش میتوان به کتاب دوجلدی مقدمهای بر روانشناسی شهری، روانشناسی سلامت اجتماعی، آزمونهای روانشناسی اجتماعی و شخصیت، نظریههای روانشناسی شخصیت و روانشناسی اجتماعی در تعلیم و تربیت اشاره کرد. او در حوزه ترجمه نیز کتابهای روانشناسی اجتماعی ارنسون و همکاران، روانشناسی حفاظت از محیط زیست و روانشناسی اجتماعی کاربردی را منتشر کرده است.
صفارینیا را میتوان معرف رشته روانشناسی شهری و روانشناسی حفاظت از محیط زیست در جوامع دانشگاهی ایران دانست.
در بخشی از کتاب خانهای برای زندگی میخوانیم:
رابعه وارد ساختمان میشود. پسرش طاها روی پلهها نشسته است. رابعه چادرش را زیر بغل میزند.
رابعه: کجاست؟ الان خونهس؟
طاها از جایش بلند میشود. کولهاش را دست میگیرد. پاکتی را به مادرش میدهد.
طاها: آره خونهس، ولی نمیدونه من بهت زنگ زدم.
رابعه برگه را باز میکند و میخواند. اشک از چشمانش جاری میشود. با کلافگی شقیقههایش را میگیرد.
طاها: صبح پستچی آورد. خودش هم وقتی دید خیلی به هم ریخت. [مکث] خدا میدونه از صبح تا حالا چند تا سیگار کشیده!
رابعه: [زیر لب] بدبخت شدیم! چقدر بهش گفتم نکن. [روی برگه میکوبد] هیچ کدوم از قسطا رو نداده.
طاها: فقط بهش نگو من نامۀ بانک رو بهت دادم. دوباره قاتی میکنه.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.