توضیحات

                                            کتاب 24 ساعت از زندگی یک زن

                                معرفی کتاب 24 ساعت از زندگی یک زن

24 ساعت از زندگی یک زن

 

در آن تاریخ، «ده سال پیش از جنگ»[1] در یکی از پانسیون‌های «ریویرا» که ما در آن اقامت داشتیم، ناگهان در سر میز ما مشاجرۀ بسیار سختی روی داد و چنان سخنان بد و زننده‌ای در میان ما رد و بدل شد که نزدیک بود کار به زد و خورد بکشد.

برخی اشخاص از لحاظ حدت فکر و نیروی تصور بسیار ضعیفند و هر حادثه‌ای، اگرچه مانند دشنۀ تیزی بر مغزشان فرود آید، وقتی که خودشان شاهد آن نباشند، هرگز آنان را متأثر نمی‌سازد. اما اگر کوچک‌ترین حادثه‌ای در برابر چشمشان، به اندازه‌ای نزدیک‌تر که خودشان آن را احساس کنند، اتفاق بیفتد، همان دم هیجان سختی از خود بروز می‌دهند و درآن حال عدم علاقه‌ای را که به حوادث دنیای خارج نشان می‌‌دادند با شدت مبالغه‌آمیزی جبران می‌کنند.

در مجلس ما که از رفقای سر میز تشکیل می‌یافت، همیشه از هر دری سخن به میان می‌آمد و آرام آرام چیزهای بسیاری گفته می‌شد که با شوخی کوچکی پایان می‌پذیرفت.

آن روز هم اوضاع به همین منوال بود. این مجلس به محض تمام شدن غذا به پایان می‌رسید. زن و شوهر آلمانی برای گردش و عکس‌برداری، دانمارکی فربه و شکم‌گنده برای ماهیگیری یکنواخت خود، پیرزن انگلیسی برای مطالعۀ کتاب‌های خود و زن و شوهر ایتالیایی برای تفریح و قمار در «مونت‌کارلو» هر یک به طرفی می‌رفتند و من یا روی یکی از نیمکت‌های باغ می‌‌نشستم و یا مشغول کار خود می‌شدم. اما آن روز آن مشاجرۀ سخت، بر خلاف گذشته، همۀ ما را در جای خود میخکوب ساخت و به جان یکدیگر انداخت… دیگر مانند روزهای پیش هیچکس از روی ادب و نزاکت اجازۀ رفتن نمی‌خواست و وقتی که یکی از رفقا از جای خود بلند می‌شد، معلوم بود که از شدت خشم وغضب دیگر نمی‌تواند در جای خود آرام گیرد و باید برود.

حادثه‌ای که میز کوچک و مدور ما را تا این اندازه دچار هیجان ساخته بود، بسیار تعجب‌آور بود.

پانسیون ما که هفت نفر در آن زندگی می‌کردیم، از بیرون منظرۀ ویلای جداگانه‌ای را داشت. (آه!… منظرۀ ساحلی که با سنگ‌های ناهموار مزین بود و از پنجرۀ ما دیده می‌شد، چه اندازه زیبا بود!) با این همه کرایۀ این پانسیون از همه جای «پالاس هتل» کمتر بود و کسی که می‌خواست وارد هتل شود، از باغ پانسیون ما رد می‌شد و ما کرایه‌نشینان این ساختمان جداگانه با این همه پیوسته با مهمانان و ساکنین هتل تماس داشتیم.

روز پیش در این هتل حادثۀ ننگ‌آوری روی داده بود. با ترنی که بیست دقیقه از ظهر گذشته وارد شده بود (ساعت را باید به دقت ذکر کنم زیرا که این نکته چه برای حادثۀ یادشده و چه برای موضوع مشاجرۀ پرهیجان ما بسیار ارزش دارد) جوانی فرانسوی به مهمانخانه آمده و اتاقی مشرف به دریا کرایه کرده بود و انتخاب این اتاق نشان می‌داد که جوان توانگر و پولداری است.

این جوان با آن ظرافت و زیبایی که داشت موجودی بسیار دوست‌داشتنی بود و با این چیزها که خداوند به او داده بود، چنان جلب توجه می‌کرد که انسان بی‌اختیار از او خوشش می‌آمد. در صورت باریکش که شبیه صورت دختر جوانی بود، موی بوری لبان او را که نشانۀ زیبایی و گرمی بود نوازش می‌داد. بر روی پیشانی سفیدش امواج بلوطی رنگ نرم موهای مجعد جلوه‌ای داشت. هر نگاه چشمان زیبای او مانند نوازشی شیرین و هر حرکت دور از ظاهرسازی او بسیار دلپذیر و دوست‌داشتنی بود و به راستی این جوان به مجسمۀ زیبای مرد ایده‌آل که در ویترین مغازه‌های بزرگ مد با عصای ظریف، موهای زیبا و حالت پر از ظاهرسازی جلوه‌گری می‌کند، شباهت داشت، اما انسان وقتی از نزدیک به او نگاه می‌کرد متوجه می‌شد که هیچگونه غرور و تصنعی در رفتار او وجود ندارد. به راستی طبیعت او را چنان زیبا و دلربا آفریده بود که همه کس او را بی‌اختیار دوست می‌داشت. در عرض راه به هر کسی که برخورد می‌کرد صمیمانه و از روی تواضع به او سلام می‌داد و دلربایی و ظرافتی که در سراپای او دیده می‌شد، به راستی تماشایی بود.

[1]. مقصود جنگ جهانی اول (1914-1917) است.

0/5 (0 دیدگاه)