توضیحات
کتاب گردبادبرگ
معرفی کتاب گردبادبرگ
برای نخستین بار جسدی را می بینم. امروز با اینکه چهارشنبه است، به نظر می رسد که یکشنبه باشد، چون به مدرسه نرفته ام. لباسی از مخمل راه راه و سبز بر تن دارم که تنگ است. دست مادر را گرفته ام و به دنبال پدربزرگ می رویم که عصایش را محتاطانه به اطراف حرکت می دهد تا راه بگشاید و به پیش برود. او، هم می لنگد و هم در تاریکی به خوبی نمی بیند.از مقابل آینه تعبیه شده در اتاق نشیمن می گذرم، به تصویر خودم با لباس سبز و پیراهن آهارزده ای که یقه تنگ آن گردنم را می فشارد، می نگرم. تصویرم در آن آینه گرد، موجدار است. همان اندازه به من شباهت دارد که امروز، به یکشنبه.به خانه ای وارد شده ایم که جسد در آن قرار دارد، نفس در اتاق گرم و دربسته، به شمار می افتد. هوا به اندازه ای ساکن و بی حرکت است که جز صدای گرمای خورشید، چیزی به گوش نمی رسد. فضا چنان است که احساس می شود می توان هوا را همچون ورقه ای فولادین در هم پیچید.
از متن کتاب گردبادبرگ
ماركز درباره كتاب «گردباد برگ» كه اولين كتابش است مي گويد بيش از همه نوشته هايم دوستش دارم. به گمانم بسياري از كارهايي كه بعد از گردباد برگ نوشتم از آن مايه گرفته اند. خود انگيخته ترين كار من است و نوشتنش برايم از همه سختتر… تجربه نويسندگي ام در آن زمان از هميشه كمتر بود يعني از ترفندهاي پليد نويسندگي كمتر خبر داشتم. كتابي ناشيانه و شكننده اما در نهايت خودجوشي است و نوعي صميميت خام دارد كه كتاب هاي ديگرم از آن بويي نبرده اند. دقيقا مي دانم كه چطور «گردباد برگ» از گوشه جگرم كنده شد و بر كاغذ نشست. كارهاي ديگرم را پخته ام و خوب فلفل و نمك شان زده ام…
ماجراي كتاب از اين قرار است كه وقتي مردم ماكوندو به در خانه دكتر مي آيند اين دكتر كه رفتار بسيار عجيب و غريبي دارد و سالهاست به طبابت دست نزده از مداواي قربانيان يك شورش سر باز مي زند… سال ها بعد دكتر خود را دار مي زند و مردم اميدوارند بوي فساد جسدش شهر را پر كند و اميدوارند او در گوشه تنهايي خود بپوسد… داستان از مرگ دكتر شروع مي شود و روند زندگيش را در يك فضاي آمريكاي لاتيني دنبال مي كنيم. داستان از زبان سه راوي روايت مي شود و صورت ناگهاني و بدون هشداري! با تعويض راوي رو برو مي شويم .
نقد و بررسی‌ها
هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.