توضیحات
کتاب بایرام سرباز انقلاب
معرفی کتاب بایرام سرباز انقلاب
باد ناآرامی که از دیشب میوزید، رفتهرفته قوت میگرفت و در خانهها نفوذ میکرد و مانند جانوری تنها زوزه میکشید. دریا طوفانی بود؛ امواج سپید و کفآلود خزر دیوانهوار ساحل را به دندان میکشید. هنگامی که ابرهای سربیرنگ بهسنگینی میگذشتند، انگار
دریا و آسمان یکی میشدند. در شهر انتظاری عظیم حکمفرما بود. کارگران آرام و قرار نداشتند؛ گردهمایی و تظاهرات پرهیاهو ترتیب میدادند. اعلامیههای انقلابی در معادن نفت، کارخانهها، نیروگاههای برق و کشتیسازی دستبهدست میشد و ارادۀ طبقۀ کارگر
را که علیه حاکمیت تزاری به مبارزه برخاسته بود، به نمایش میگذاشت. اسمیرنوف از سر پیچ پرگردوغبار به سمت راست پیچید. صبح زود بود. سوداگرانی که مغازههای خود را گشوده به انتظار مشتری بودند، وقتی صدای پای او را شنیدند، خواه ناخواه به سویش
گردن کشیدند، همین که گامهای غرورآمیز او را دیدند، با شگفتی شانههای خود را در هم کشیدند. سوداگر ریشویی که مغازۀ خود را میگشود، دستهکلیدش را در جیب آرخالقش گذاشت، از پشت سر اسمیرنوف، به همسایهاش چشمکی زد و با کینهتوزی
غرولندکنان گفت: _ چه پرمدعا! انگار آقای شهر است. حتماَ تازه از روسیه برگشته… ولی این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست. پارسال دوسه ماهی خواستههای کارگرها را برآوردند. چون پادشاه نمیخواست خونریزی شود. اما اینها خوشی زیر دلشان زده
بود… فکر آنجا را نمیکنند که جلوی آن توپ و توپخانه نمیتوانند غلطی بکنند. پیداست باز اجلشان سر رسیده… اسمیرنوف این سخنان را میشنید، اما ذرهای به آن اهمیت نمیداد. سینهاش را مقابل باد شدید تابستانی سپر کرد. و عمداً گامهایش را کند برداشت. او در همان حال به طرف خارج شهر حرکت کرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.