توضیحات

                                                     کتاب ابسورد در تئاتر

                                                  کتاب  ابسورد در تئاتر

کتاب «ابسورد در تئاتر» نوشتۀ نوربر ابودرهم ترجمۀ هومن حسین‌زاده

گزیده‌ای از متن کتاب ابسورد در تئاتر

پیشگفتار

این روزها به‌‌نمایش‌درآوردن واقعیت به شکلی است که تئاتر به‌زحمت می‌تواند اعتبار خود را به‌مثابۀ هنرِ «تقلیدکردن[1]» از واقعیت (همچون تلقین ارسطویی) حفظ کند. «قصه» هم واقعیت و هم بدل و نقاب آن را در خود فرو می‌کشد. قصه، هرچند ابسورد، بازیگر نوین یک کمدی انسانی است.

واقعیت فزاینده است و قصه (مضحکه‌ای از واقعیت) پیوسته در حال بازسازی آن است.

وقتی اولین برج «دوقلو»‌ منهتن بر خودش فرو می‌ریخت، تصویر برخورد کاملاً عمود هواپیما با آن، بیشتر یک فیلمنامۀ بنجل هالیوودی را به ذهن متبادر می‌کرد تا واقعیت. با تماشای پخش مستقیم تصاویر آن، واقعیتِ نمایش بیش از نمایشِ واقعیت به نظر می‌آمد؛ چراکه بر تصاویری سینمایی مبتنی بود. اما هنگامی‌که دومین برج فرو ریخت، این نمایش بود که نقش بر آب می‌شد؛ دیگر سینمایی در کار نبود و واقعیت نقش آن را بر عهده گرفته بود. بدون آنتراکت، کات! کلاکت پایان!

وقتی شبکۀ تلویزیونی بِ‌اف‌ام[2] به‌طور مستقیم کشتار باتاکلان[3] را نمایش می‌دهد، به‌زحمت می‌توانیم دریابیم که یک قصه را تماشا می‌کنیم یا یک واقعیت. هنگامی که فرزندان خردسال یکی از دوستانم (13 نوامبر 2015) وحشت‌زده (به معنای واقعی کلمه) و در حالی که زیر پتو پنهان شده‌اند، با تلفن همراه خود به من زنگ می‌زنند، به خودم می‌گویم کاش بشود درباره‌اش بنویسم. صدای آژیرها و گلوله‌ها و نارنجک نیروهای پلیس، به فاصلۀ چندمتری از بچه‌ها واقعاً ترسناک است. چنین واقعه‌ای برای آنها غسل تعمید است؛ غسل تعمید مرگ! آنها مرگ را زندگی کرده‌اند؛ داخل اتاق‌های خود و زیر پتو.

قصه به‌طور کلی تعویق زمانی و مکانی واقعیت است؛ زیرا در زمان واقعی خود اتفاق نمی‌افتد و انگار (به لحاظ نظری) واقعیتی پیشینی را به‌تفصیل بازمی‌گوید و در مکانی اتفاق می‌افتد که مکان واقعی رخ دادن آن نیست. اما دربارۀ حملۀ باتاکلان، دوربین‌ها و تلفن‌ها به فاصلۀ چندمتری از مهاجمان در صحنه حاضر بودند و مرگ را به‌طور مستقیم نمایش می‌دادند و با آنکه نمایشنامه‌نویسی در پایین‌ترین حد ممکن قرار دارد، یک نمایش تمام‌عیار است. در این نمایش فقط قهرمانانی بی‌هدف وجود دارند (در معنای نمایشنامه‌نویسی آن) که نه غایتی دارند و نه حتی خواسته‌ای. در این نمایش، هدف و مطالبۀ هدف فقط در یک واژه خلاصه می‌شود: مرگ. محمد مراه[4] اسلحه‌به‌دست و در انتظار هجوم نیروهای پلیس و مرگ خودانگیخته‌اش گفته بود: «من عاشق مرگم، همان‌طور که شما عاشق زندگی هستید.»

مرگ عینیت می‌یابد و همۀ وقایع صفحۀ تلویزیون‌ها و تبلت‌های ما را بی‌حرکت می‌کند. مرگ تمثیل و حکایت نیستی را از نو می‌سازد، اما… نیستی دیگر یک تمثیل و حکایت نیست.

نقاشی‌های آخرالزمانی و نحس قرون وسطی دیگر نه در نگارخانۀ موزه‌ها، بلکه پیشِ روی ما هستند؛ مردگان بر کف پیاده‌رو هستند.

بروگل[5] مرگ را بی‌واسطه حتی روی قیر هم نقاشی می‌کرد.

اساطیر با واقعیت روبه‌رو می‌شوند. واقعیت با قصه تزیین می‌شود و دیگر نه چیزی از زینت واقعیت به جا می‌ماند و نه حتی از من!

پس واقعیت کجا به نمایش درمی‌آید؟ نمایش‌نامه‌نویسان فرصت‌طلب (از جهان مردگان)، یعنی بنیادگرایان مسلح، بازیگران واقعی و مؤلفان تقدیر و شوربختی‌اند که از کتاب‌های اساطیری بیرون آمده‌اند. آنها روی صحنه‌ای واقعی و با فیلمنامه‌هایی که از پیش بخشی از روایت بود، به‌سادگی با مرگ روبه‌رو می‌شوند. با میزانسن ایثار و جاودانگی، اما برای که؟ و در ازای چه؟

بالا بردن یک تخته‌سنگ به سوی ارتفاع و تماشای پایین‌غلتیدن دوبارۀ آن، نمایانگر پریشانی بیهودۀ انسانی است که اگرچه نمی‌تواند بازیگر صحنۀ زندگی خود باشد، اما تماشاگر وضعیتی عبث و تکرارشونده است. این وضعیت مبتذل دیگر کفایت نمی‌کند. بنیادگرایان وقت زیادی ندارند. بالارفتن و پایین‌آمدن برای خورشید مناسب است که هر روز این وظیفه را بر عهده می‌گیرد؛ اما بالابردن و پایین‌‌کشیدن یک تخته‌سنگ، هرگز! پس بهتر است که تخته‌سنگ یک بار برای همیشه از روی ما عبور کند؛ و آن چیزی که سیزیف‌های عصر مدرن می‌گویند، همین است. آنها خود را گیر می‌اندازند تا بفهمند که آیا وجود دارند؟ اما افسوس که هرگز پاسخی نخواهند گرفت. برای آنها، روز همان شب است.

برای انسان انتحاری، کارگردانی مرگ خود و به‌نمایش‌در‌آوردن آن با ایجاد امکان فیلمبرداری از صحنه‌ای تا این حد واقعی، نشاندن واقعیت به‌جای قصه و کارگردانی نمایشی خیابانی است. قهرمان داستان دیگر خیالی نیست، بلکه واقعی و عازم جنگ است (جنگی علیه خودش؟). این قهرمان خلع‌سلاح‌شده اما کاملاً مسلح، برای خودش جنگی تدارک می‌بیند، می‌رود تا شکست بدهد، و شکست می‌خورد. ابسورد در لباس وحشتی نوین دوباره ظاهر می‌شود. تروریسم، ابسورد را با عینیت‌بخشیدن به آن در واقعیت، از نو می‌سازد. به نظر می‌رسد که کنش‌هایی از این دست «هیچ فرجام واپسینی ندارد؛ و از لحاظ غایت‌شناختی آن‌قدر بی‌دلیل است که بی‌معنا پدیدار می‌شود»[6]؛ و این معنای دقیق ابسورد است.

0/5 (0 دیدگاه)