توضیحات
شخصیت اصلی رمان «آتش» زنی جوان است که در شرکتی بزرگ فعالیت میکند و با مسائل پیچیده بسیاری درگیر است. از طرف دیگر این شخصیت رابطه عاطفی با یکی از اعضای شرکت دارد که به پیچیدگی داستان میافزاید. مخاطب با مطالعه این اثر در چنبرهای از روابط، خیانتها و پیچیدگیهای یک مجموعه بزرگ انسانی قرار میگیرد؛ مسائلی که مساله امروز زندگی شهری محسوب میشود.
توی روم لبخند میزند و آرامم میکند. من هم لبخند میزنم. دلم میخواهد بیخیال قضیه خاله بشوم و میشوم، فوری و با همان نگاه استاد. خاله خودش از پسش برمیآید. این منم که از پس هیچچیز برنمیآیم
گر جسارت نباشد، من غیر از آن ماکت یک شعر هم با خودم آوردهام.»
آرشیتکت است که همینطور زل زده بود به من و استاد. انگار فرصت حرفزدن میخواست.
«هوم! یعنی میخواهی بخوانیاش حالا؟ واقعا حالا میخواهی بخوانی؟»
اگر سفید نبود و خاکستری بود و بزرگتر، فیل بود، با همان آرامش و نگاه از بالا به همهچیز. چرخیدنهاش کُند است، دست تکاندادنهاش هم. حرفهاش هم چنان کُند از دهانش درمیآید که انگار اسلوموشن کردهاند حرفزدنش را. فیلی که از دشتها و تپهماهورهای بسیار گذشته و پیر شده.
«برای شما نخوانم، کِی پس بخوانم؟ شعر اصلا برای خودِ شماست.»
«نگه دار و بعد برای خودم بخوان. میخواهی جلوِ اینها یک چیزهایی بخوانی که مجبور بشوم خودت را هم ماکتت بگذارم دمدر؟ مشتری هنرت فقط خودِ منم. گفتهام که قبلا بهت. فعلا صبر کن. هستی که؟ کسی منتظرت نیست که؟»
نه، گوریل است، رئیس خانواده، با همان هیکل گُنده که همیشه یک جا ولو شده است و دهان گشاد و نگاهِ ترسناک.
«نه.»
نه را با سرِ زیرانداخته و صدای انداخته توی دماغش میگوید و همانطور هم دولا و سر به سرامیکهای گلوبتهدار قدیمی کفِ سالن میماند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.