توضیحات

                                                         کتاب هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره

                                           معرفی کتاب هابیت یا آنجا و بازگشت د وباره

                                 مروری بر کتاب هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره

 

هابیت نام موجودی است در داستان‌های تالكین. این استاد زبان‌شناسی تاریخی در دانشگاه آكسفورد برای خلق دنیای داستانی‌اش رنج‌های بسیاری را بر خود هموار كرد و نتیجه استقبال بی‌نظیر خوانندگان از آثار او بود چنان‌كه اكنون واژۀ «هابیت» جزو مدخل‌های ضروری هر فرهنگ معتبر انگلیسی به‌شمار می‌آید.

اما هابیت یعنی چه؟ هابیت‌ها مردم كوچكی هستند، كوچك‌تر از دورف‌ها و عاشق صلح و آرامش و زمین‌های كشاورزی خوب هستند. از ماشین بدشان می‌آید، اما ابزار را ماهرانه به‌كار می‌برند. چالاك‌اند، اما دوست ندارند عجله كنند. چشم و گوش‌شان تیز است. خیلی زود چاق می‌شوند. لباس‌هایی به‌رنگ روشن می‌پوشند، اما خیلی كم كفش پا می‌كنند. خندیدن و خوردن (شش وعده در روز) و نوشیدن را دوست دارند. از مهمانی خوش‌شان می‌آید و همین‌طور از دادن و گرفتن هدیه. در سرزمینی زندگی می‌كنند كه به آن شایر می‌گویند.

«هابیت» داستان این موجودات دلچسب است: داستانی فی‌نفسه كامل، اما پر از نشانه‌هایی كه خبر از اتفاقات شوم آینده می‌دهد. این كتاب روایت ماجراهای بیلبو بگینز، همان هابیت سفر كرده و سرگردان است كه حلقۀ یگانۀ قدرت را پیدا كرد (بعضی‌ها می‌گویند دزدید) و با خودش به شایر آورد. به این ترتیب كتاب آغازی است كاملاً ضروری برای داستان عظیم جنگ حلقه‌ها كه تالكین آن را در حماسۀ فانتزی سه جلدی‌اش یعنی «ارباب حلقه‌ها» كامل می‌كند.

قسمت هایی از کتاب هابیت
صدای سوت ها بلند شد، جلنگ جلنگ زره، زنگ شمشیر، صدای فحش و بد و بیراه گابلین ها که این طرف و آن طرف می دویدند و روی هم می افتادند و از کوره در می رفتند. قشقرق و الم شنگه و بلوایی راه افتاده بود که نگو و نپرس. بیل بو خیلی وحشت کرده بود، اما عقل داشت بفهمد که چه اتفاقی افتاده و یواش خزید پشت یک بشکه پر از نوشابه، که برای قراول های گابلین گذاشته بودند آنجا، و خودش را از راه کشید کنار، که مبادا به او تنه بزنند و زیر دست و پا له بشود، یا دست یکی بخورد به او و بگیرندش.
اگر اژدها را در تنگنا دیده باشید، آن وقت پی می برید که این حرف در مورد هابیت ها فقط نوعی مبالغه ی شاعرانه است، حتی در مورد عمو بزرگ پدری باباتوک، یعنی بال روئر، که آنقدر عظیم الچثه بود (البته در مقایسه با هابیت های دیگر) که می توانست سوار اسب شود. بال روئر بود که به صفوف گابلین های کوه گرام در نبرد دشت های سبز حمله برد و سرشاه آنها گلفیم را با یک گرز چوبی کاملا از تن جدا کرد. این سر صد متری توی هوا پرواز کرد و داخل یک لانه ی خرگوش افتاد و به این ترتیب پیروزی در نبرد به دست آمد و درست هم زمان با آن بازی گلف اختراع شد.
تورین گفت: «خوبی تو خیلی زیادتر از آن است که خودت می دانی، فرزند غرب مهربان. و کمی شجاعت و حکمت با آن مخلوط شده. اگر خیلی از ماها به خوردن و شادی کردن و ترانه خواندن بیشتر بها می دادیم تا اندوختن طلا، آن وقت دنیای ما شادتر از اینها بود. ولی چه غم انگیز، چه شاد، حالا باید ترکش کنم. الوداع!»

 

 

 

 

 

0/5 (0 دیدگاه)