توضیحات
کتاب جمعه یا زندگی دور از تمدن
معرفی کتاب جمعه یا زندگی دور از تمدن
در کتاب جمعه یا زندگی دور از تمدن ما داستان رابینسون کروزوئه را دنبال میکنیم بعد از غرق شدن کشتی و رها شدن در دریا. کتاب تورنیه برخلاف داستان دفو در جزیره آرامش را پیدا نمیکند و ترس تمام وجودش را میگیرد. این کتاب تقابلی است از تمدن شهرنشینی و تمدن وحشی جزیره. در داستان جمعه نقش اساسی دارد. همان پسر سیاهپوستی که رابینسون او را در جزیره پیدا میکند. این رویارویی بیش از قبل تناقض تمدنها با هم را نشان میدهد.
بخشی از کتاب جمعه یا زندگی دور از تمدن
رابینسون برخاست و چند قدم راه رفت، زخمی نشده بود ولی کتف کبودش هنوز او را آزار میداد. تابش خورشید به تدریج تنش را سوزاند لذا از برگهای بزرگی که در کنار ساحل روئیده بود نوعی کلاه برای خودش درست کرد سپس، شاخهای برداشت تا از آن به عنوان عصا استفاده کند و وارد جنگل شد.
درختچهها و پیچکهای آویزان از تنهٔ درختان شکسته و شاخههای بلندشان مسیر را درهم پیچیده میکرد، به صورتی که نفوذ در آن مشکل بود و رابینسون اغلب مجبور میشد برای جلو رفتن، سینهخیز و چهار دست و پا پیش برود. هیچ صدایی به گوش نمیرسید و هیچ حیوانی به چشم نمیخورد. به همین خاطر رابینسون با مشاهدهٔ بزی وحشی با پشمهای بسیار بلند که در صد قدمیاش، بیحرکت ایستاده بود و ظاهراً او را تماشا میکرد یکه خورد. عصای سبکش را کنار گذاشت و کُنده قطوری برداشت که میتوانست به عنوان گرز قابل استفاده باشد. وقتی نزدیک بز رسید حیوان سرش را پایین انداخت و با صدای خفه خر خر کرد. رابینسون فکر کرد میخواهد به او حمله کند. گرزش را بالا برد و آن را با تمام قدرت میان شاخهای بز کوبید. حیوان روی زانوهایش افتاد و سپس به پهلو واژگون شد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.