توضیحات

                                                                          کتاب معما در موزه

                                                             معرفی کتاب معما در موزه

این کتاب روایتگر داستانی معمایی و پر رمز و راز است که جایی در جنوب غرب آمریکا و منطقه ای متعلق به قوم ناواهو به وقوع می پیوندد. ماجرای گم شدن میراث تاریخی و ارزشمندی که بنا به دلایلی مبهم و نامعلوم در موزه ناپدید می شود؛ این معمای پیچیده سرهنگ لیفورن را که در اثر اصابت گلوله به سرش در عملیات قبل به مشکل در گفتار مبتلا شده است به مبارزه می طلبد و به تدریج او را با رمز و راز بیش تری مواجه می کند، به ویژه هنگامی که مظنون اصلی پرونده جان خود را از دست می دهد.

گزیده ای از کتاب معما در موزه

زیر دوش ذهنش به جاده و آن جسد برگشت. یک چیز در مورد آن صحنه جرم اذیتش می کرد. چیزی فراتر از موضوع ارواح خبیث که نزدیک مرده ها هستند.

چرا باید جسد را کنار یک جاده پر رفت و آمد رها می کردند که شانس پیدا کردنش بالا بود؟ آیا قاتل جسد را برای دادن پیامی آنجا رها کرده بود؟ مقتول که بود و چه طور کشته شده بود؟

از این افکار بیرون آمد و سرش را شامپو زد. از حمام بیرون آمد و باحوله خودش را خشک کرد. ماموران اف بی آی مسئولیت بررسی قتل را برعهده داشتند. یک عالمه کار داشت اما می خواست به لارگو و جانسون بگوید که می خواهد در پرونده کمک کند. تعداد زیادی از اهالی ناواهو بودند که ممکن بود مطلبی بیشتر از آنچه گفته بودند به خاطر بیاورند و او اسامی همه آن ها را داشت.

برنی به روی ایوان رفت. جیم در حال تمیز کردن گریل بود. وقتی جیم او را دید لبخند زد «حموم که بودی مامانت زنگ زد. گفتم بعدا به اش زنگ می زنی.»

«چی کار داشت؟»

«گفت خیلی لاغر شدی و مواظب خورد و خوراکت باشم. گفت نذارم انقدر زیاد کار کنی. در ضمن می خواست در مورد خواهرت هم باهات حرف بزنه. همین دیگه.»

«بعدا به اش زنگ می زنم. حالا بذار یه کم استراحت کنم.»

جیم خندید «به من دیگه نگو. می خوای جزئیات صحنه جرم رو یادداشت کنی.»

«جانسون به ام گفت احتمالا فردا دوباره باهام مصاحبه می کنه و…» صدای زنگ تلفن خانه صحبت هایش را نصفه گذاشت. «… و شرط می بندم که مامی باشه.»

«شرط می بندم درست باشه.»

0/5 (0 دیدگاه)